جدول جو
جدول جو

معنی پرقبیله - جستجوی لغت در جدول جو

پرقبیله
آنکه قوم و خویش بسیار دارد
تصویری از پرقبیله
تصویر پرقبیله
فرهنگ فارسی عمید
پرقبیله
(پُ قَ لَ / لِ)
که خویش و تبار بسیار دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبیله
تصویر قبیله
(پسرانه)
توانایی، توان، سلطه و نفوذ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پر حیله
تصویر پر حیله
پرمکر، نیرنگ باز، پرچاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
بیلک، نوعی پیکان پهن یا دوشاخه، فیلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
حرکاتی که در حالت رقص به قسمت های تحتانی بدن داده می شود، قر کمر، رقص کمر
غربیله کردن: حرکت دادن قسمت های تحتانی بدن در حالت رقص، قر کمر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ لَ / لِ)
مکار. آب زیرکاه. محیل. گربز. نیرنگ باز. نرم بر. (برهان). نرمه بر. ریمن. فریبنده. دغا. دغل. دغول. داغول. دوال باز. دوالک باز. فسونگر. کنوره. کنبوره: قضا آمده بود وحال این مرد پرحیله پوشیده ماند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تن آسانی، فراخی نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعمت و فراخی آن، رطوبت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نام اسب حصین بن مرداس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ)
گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامۀ جرجانی). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان) ، پاره ای از کلۀ سر فراهم آمده با پارۀ دیگر. ج، قبایل، دوال لگام، سنگ بزرگ سر چاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ قُ بی یَ)
منسوب به فرقب و نوعی جامه از کتان سفید باشد. (از منتهی الارب). رجوع به فرقب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ / لِ)
حرکات و سکنات خواتین در وقت خاص. (آنندراج) ، حرکت دادن پیاپی قسمت تحتانی تن چنانکه غربال، آنگاه که با آن بوجاری حبوب کنند، کون و کچول. نوعی قر. غر.
- امثال:
نگاه به دست خاله (نه نه) کن، مثل خاله (نه نه) غربیله کن
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ / لِ)
پیکان پهنی که مانند بیل باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ثُ قُ بی یَ)
نوعی از جامه های سپید مصری است که از کتان بافند. ثوب ثرقبی و قرقبی. پارچۀ مصری
لغت نامه دهخدا
گربیله غر پارسی است حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)، نوعی قر کون و کچول. یا قرو غربیله. قر دادن به کمر ادا و اطوار، حرکات و سکنات زنان در وقت آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربیله
تصویر طربیله
اسپانیای تازی گشته شبدر از گیاهان شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرباله
تصویر پرباله
خانه تابستانی، بالاخانه غرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیله
تصویر ربیله
فربهی، تن آسانی، فراخزیستی، تری نمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرحیله
تصویر پرحیله
نیرنگ باز، مکار، دغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
گروه، گروهی از فرزندان یک پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بیله
تصویر سر بیله
پیکان پهنی که مانند بیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آب زیر کاه ترفند کار نیرنگ باز فسونگر آب زیر کاه گربز مکار محیل دغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر قبیله
تصویر پر قبیله
پر کس و کار که خویش و قوم بسیار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
((غَ لَ یا لِ))
حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
((~. لَ یا لِ))
پیکان پهن، تیر دو شاخه، بیلک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
((قَ لَ یا لِ))
طایفه، گروه، جمع قبایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره
فرهنگ واژه مترادف متضاد