جدول جو
جدول جو

معنی پرغیرت - جستجوی لغت در جدول جو

پرغیرت
(پُ غَ / غِرَ)
پرحسد و رشک، پرحمیت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریرو
تصویر پریرو
(دخترانه)
پری چهره، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریرخ
تصویر پریرخ
(دخترانه)
پریچهره، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرغریو
تصویر پرغریو
پرخروش، پرشور، پرغوغا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرقیمت
تصویر پرقیمت
پربها، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریرت
تصویر سریرت
نیت، باطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریری
تصویر پریری
پریروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشیر
تصویر پرشیر
هر شیردهنده که شیر بسیار داشته باشد، گاو و گوسفند که شیر بسیار بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
صاحب فرهنگ شعوری بنقل از لغت نعمت الله گوید: بیماری ای است که در زیر ناخن پیدا آید و بترکی آنرا قورل غان گویند یعنی داخس. و ظاهراً این کلمه مصحف پریون است و پریون نیز بمعنی قوباء است نه بیماری ناخن
لغت نامه دهخدا
(پَ ری رُ)
که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره. پریروی. خوبروی. بسیارزیبا. فرشته روی:
خردمند را گردیه نام بود
پریرخ دلارام بهرام بود.
فردوسی.
پریرخ شده شادمان نوید
همی بدنهان را ز دل بد امید.
اسدی (گرشاسب نامه).
بتی پریرخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته ست شمن.
سوزنی.
ز سرتیزی آن آهنین دل که بود
به عیب پری رخ زبان برگشود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پریروی. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو:
ز هر شهری سپهداری و شاهی
ز هر مرزی پریروئی و ماهی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
پریرو تاب مستوری ندارد
چو دربندی ز روزن سر برآرد.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
(پَ)
منسوب به پریر. پریرینه
لغت نامه دهخدا
(پُ)
گاو پرشیر، گوسفند پرشیر و نظایر آنها، که شیر بسیار دهد.
- پرشیر شدن (... پستان) ، شکر. اشکار. اشتکار. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام ناحیه ای است دراندلس، صاحب الحلل السندسیه گوید: از قرطبه تا مرادمرحله ای است و از مراد تا غرغیره روزی است سپس تا اشبیلیه نیز روزی است. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ رَ)
ب + چه، کدام. بکدام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ)
گرانمایه. ثمین. که قیمت بسیار دارد. پربها
لغت نامه دهخدا
(پُ غَ)
پرغوغا. پرشور:
چو آگه شد از رستم و کار دیو
پر از خون شدش چشم و دل پرغریو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُرْ یُرْتْ)
خانه پریورت، خانه صاحب اطاق های بسیار
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام قدیم قصبۀ ارکلی بر ساحل روملی به مرمره که بعدها به هراکلیا موسوم شد. این ناحیه از متفقین جمهوری آتن بود و در برابر فیلیپ مقدونی دیری مقاومت کرد و در آخر بسال 341 میلادی فیلیپ آنجا را تسخیر کرد. الکبیادس در دومین تبعید ونفی خویش بدانجا اقامت داشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرفیر
تصویر پرفیر
فرانسوی سنگ سماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغیرت
تصویر بیغیرت
بیناموس بیشرف نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
رمن پرت به روش نادرست پرت ها، جمع پرت توضیح کلمه (پرت) بیجا بسیاق عربی جمع بسته شده و غلط است. صحیح آن (پرتها) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغریو
تصویر پرغریو
پر خروش و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریورت
تصویر پریورت
پارسی ترکی جادار پر اطاق: خانه پریورت صاحب اطاقهای بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر غیرت
تصویر پر غیرت
ده رگه (غیرتمند برهان) پر حسد و رشک پر حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریرت
تصویر سریرت
آنچه که مخفی کنند راز سر، باطن نیت جمع سرائر (سرایر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریرخ
تصویر پریرخ
پری رخسار، خوبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریرو
تصویر پریرو
پریچهره، زیبا رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریری
تصویر پریری
منسوب به پریر پریرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرینت
تصویر پرینت
((پِ))
نمونه چاپی به دست آمده از کامپیوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریرت
تصویر سریرت
((سَ رَ))
راز، باطن، نیت، جمع سرائر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنیرو
تصویر پرنیرو
مغذی
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرتمند، غیور
متضاد: بی غیرت، شجاع، باشهامت، ناموس پرست، غیرتی، باصفت، بامعرفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرقوت، توانا، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، نیرومند
متضاد: عاجز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزشمند، بهادار، ثمین، قیمتی، گران، گرانبها، گرانقیمت
متضاد: بی بها، کم بها
فرهنگ واژه مترادف متضاد