جدول جو
جدول جو

معنی پرشاخ - جستجوی لغت در جدول جو

پرشاخ
درختی که شاخه های بسیار داشته باشد
تصویری از پرشاخ
تصویر پرشاخ
فرهنگ فارسی عمید
پرشاخ
(پُ)
کثیف وانبوه، از درخت. که شاخهای بسیار دارد، از حیوان
لغت نامه دهخدا
پرشاخ
که شاخهای بسیار دارد (حیوان درخت) انبوه
تصویری از پرشاخ
تصویر پرشاخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرشان
تصویر پرشان
(پسرانه)
رزمجو، رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشاد
تصویر پرشاد
(دخترانه)
نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشوخ
تصویر پرشوخ
پرچرک، چرک آلود، چرکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشاخ
تصویر سرشاخ
نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک درخت، حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند، در ورزش در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم
سرشاخ شدن: کنایه از در ورزش در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشاخ و برگ
تصویر پرشاخ و برگ
درخت یا بوته که شاخه و برگ بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
چرکناک.
- پرشوخ شدن، چرکناک شدن. چرکناک گردیدن. کلع. (تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بر وزن و معنی پرتاش است که نام ولایتی از ترکستان باشد و به ضم اول هم آمده است. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
بلندیی را گویند که بر دو جانب پیشانی میباشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس) :
افزار خانه ام زپی بام و پوششش
هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود.
کسایی.
به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد
همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ.
منصور شیرازی (از رشیدی).
- سرشاخ شدن با کسی، درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن.
- سرشاخ کسی راگرفتن، او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. (یادداشت مؤلف).
، نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویزی دو کشتی گیر با هم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرشاخ
تصویر سرشاخ
شاخه باریک و نازک درخت، سرشاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشاخ
تصویر سرشاخ
نوک شاخه درخت، شاخه باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم
فرهنگ فارسی معین
گلاویز
فرهنگ گویش مازندرانی