چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود. کسایی. به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ. منصور شیرازی (از رشیدی). - سرشاخ شدن با کسی، درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن. - سرشاخ کسی راگرفتن، او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. (یادداشت مؤلف). ، نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویزی دو کشتی گیر با هم. (فرهنگ فارسی معین)