- سرشاخ
- شاخه باریک و نازک درخت، سرشاخه
معنی سرشاخ - جستجوی لغت در جدول جو
- سرشاخ
- نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک درخت، حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند، در ورزش در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم
سرشاخ شدن: کنایه از در ورزش در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
- سرشاخ
- نوک شاخه درخت، شاخه باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
که شاخهای بسیار دارد (حیوان درخت) انبوه
ابریشم باریک هموار و نرم
پر، لبریز
درختی که شاخه های بسیار داشته باشد
لبریز، پر، لبالب
голова
голова
cabeça
cabeza
hoofd
kepala
kichwa
گلاویز شدن دو گاو با هم و بند کردن شاخهای خود به یکدیگر، (کشتی) گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، بپر و پای کسی پیچیدن پر خاش کردن
در ورزش کشتی گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند