جدول جو
جدول جو

معنی پرسوز - جستجوی لغت در جدول جو

پرسوز
پر از سوزش، دارای سوزش بسیار
تصویری از پرسوز
تصویر پرسوز
فرهنگ فارسی عمید
پرسوز(پُ)
با سوزشی بسیار: پرسوز و گداز
لغت نامه دهخدا
پرسوز
پر از سوزش
تصویری از پرسوز
تصویر پرسوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرسون
تصویر پرسون
(دخترانه)
برهون هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسوز و گداز
تصویر پرسوز و گداز
پر از سوزش، دارای سوزش بسیار، آنکه بسیار آه و ناله و بی تابی کند، پرتب و تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسو
تصویر پرسو
پرنور، پرروشنایی، کنایه از دارای قدرت بینایی زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروز
تصویر پروز
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، حاشیه، پینه، وصله، کنایه از نژاد، اصل و نسب، برای مثال بدو گفت من خویش کرسیوزم / به شاه آفریدون کشد پروزم (فردوسی - ۲/۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
پرنور. مقابل کم سو: چراغی پرسو. چشمی پرسو
لغت نامه دهخدا
(پَرْوَ)
جامۀ پوشیدنی یا گستردنی گوناگون بود چون زهی اندر کشیده. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). پیرامن جامه های پوشیدنی و گستردنی بود. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). جامۀ پوشیدنی یا گستردنی که از لونی دیگرگرد آن جامه درگیرند. سجاف. وصله ها که بر اطراف جامه دوزند از اصل ابره یا رنگی دیگر. فراویز. حاشیه. پیرامون جامه و غیره. پیرامن. عطف. طراز:
پروز جان علم باشد علم جوی از بهر آنک
جامه بی مقدار و قیمت گردد از بی پروزی.
ناصرخسرو.
سحاب، گرد که اندر همی کشد پروز
شمال، گرد گل اندر همی کند پرواز.
قطران.
بتی که مرکز مه لعل آبدار کند
مهی که پروز گل مشک تابدار کند.
جمال الدین اصفهانی.
گوی گریبان تو گر بنماید فروغ
زرّین پروز شود دامن روح الامین.
خاقانی.
خون خلقی ریخت و آنگه سرخیی بر دامنش
آن نه رنگ پروز است آن خون ناب است آن همه.
خاقانی.
دامن جاه تراست پروز رنگین صبح
جیب جلال تراست گوی زر از آفتاب.
خاقانی.
باز در مغرب یک اندازان ز خون آفتاب
پروز درّاعۀ افلاک گلگون کرده اند.
مجیر بیلقانی.
، جامۀ ملوّن که آن را شب اندر روز گویند، گستردنی. فرش، پینه و وصله هائی باشدکه بر خرقه و جامه از رنگهای دیگر دوزند، اصل. نسب. نژاد. نوع: باپروز، نجیب. اصیل:
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشاه آفریدون کشد پروزم.
فردوسی.
همان مادرت خویش گرسیوز است
از این سو و آن سو ترا پروز است.
فردوسی.
سه اندر شبستان گرسیوزند
که از مام وز باب با پروزند.
فردوسی.
نشگفت هنر ز آن گهر و پروز کو راست
چونین هنر و فضل ز چونین گهر آید.
فرخی.
، صاحب جهانگیری گوید: نوعی از سبزه باشد در غایت سبزی و طراوت و فرزد نیز گویند سبزه بسیار نازک و لطیف. فریز. مرغ:
پروز سبزه دمید بر نمط آبگیر
زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار.
خاقانی.
چاک زد دست سحر صدرۀ گل تا بکند
پروز خطّ ترا اطلس گل آستری.
نجیب الدین جرفاذقانی.
، دایرۀ لشکراز سوار و پیاده که پره نیز گویند. حلقۀ لشکر
لغت نامه دهخدا
(پُ)
علف (یابس) را گویند. سبزه خشک شده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام دیری و معبدی در زمان خسروپرویز و بعضی گویند نام مقامی است که شیرین از دشت انجوک به آنجا رفت. (برهان قاطع) :
از آنجا تا در دیر پری سوز
پریدندی پریرویان در آن روز.
نظامی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامیانه، عاشق شیفته،
- پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
گرداگرد کلاه و دهان انسان و حیوانات چرنده را گویند و منقار مرغان از طرف بیرون. (تتمۀ برهان قاطع). پتفوز. (شعوری بنقل شرف نامه). پوز. پوزه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرسوز و گداز
تصویر پرسوز و گداز
که سوزش بسیار دارد پر سوز، آنکه زیاد آه و ناله کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسو
تصویر پرسو
پرنور
فرهنگ لغت هوشیار
پیه سوز: عدوی تو پیوسته دلسوز بادخ چو پیسوز اندر دلش سوز بادخ (شرفنامه منیری. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرموز
تصویر پرموز
امید و انتظار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوز
تصویر پاسوز
عاشق شیفته. یا پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروز
تصویر پروز
((پَ وَ))
نژاد، اصل و نسب، وصله، پینه، پارچه باریک حاشیه لباس، هر چیز گستردنی، سجاف جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروز
تصویر پروز
فریز. فرزد. فروزد، نوعی از سبزه در غایت سبزی و طراوت، مرغ
فرهنگ فارسی معین
پرمنفعت، سودآور، سودمند، مفید، نافع
متضاد: زیان بخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاسر، زیانمند، اسیر، گرفتار، درگیر، شیفته، عاشق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صبح پریروز
فرهنگ گویش مازندرانی