منسوب بحکام ترخان: ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی. غضایری رازی (از لغت فرس ص 510). بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته. (حبیب السیر چ خیام ص 64). عرض نمود که امیر مشارالیه می گوید که با وجود قتل امراء ترخانی مادام که گوهرشادآغا در سلک احیا انتظام داشته باشدمن به ملازمت نمی توانم رسید. (حبیب السیر ایضاً ص 68). و رجوع به همان کتاب ص 74 و 223 و 224 شود... بسیاری از سکنۀ قزوین و همچنین عده کثیری از ایلات... ساروقی، ترخانی (اعقاب حکام ترخانی) و میران را به ری و شهریار کوچ دادند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 152 و ترجمه وحید ص 202)
منسوب بحکام ترخان: ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنادانی که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی. غضایری رازی (از لغت فرس ص 510). بنابر آن امیر شیرحاجی و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه... و امراء ترخانی طریق مشورت مسلوک داشته. (حبیب السیر چ خیام ص 64). عرض نمود که امیر مشارالیه می گوید که با وجود قتل امراء ترخانی مادام که گوهرشادآغا در سلک احیا انتظام داشته باشدمن به ملازمت نمی توانم رسید. (حبیب السیر ایضاً ص 68). و رجوع به همان کتاب ص 74 و 223 و 224 شود... بسیاری از سکنۀ قزوین و همچنین عده کثیری از ایلات... ساروقی، ترخانی (اعقاب حکام ترخانی) و میران را به ری و شهریار کوچ دادند. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 152 و ترجمه وحید ص 202)
خون آلود: بدیدند پرخون تن شاه را کجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی. ، کنایه است از دردمند: همه در هوای فریدون بدند که از جور ضحاک پرخون بدند. فردوسی. دل طوس پرخون و دیده پرآب بپوشید جوشن هم اندر شتاب. فردوسی. ز خیمه برآورد پرخون سرش که آگه نبد زان سخن لشکرش. فردوسی. دلش پرنهیبست و پرخون جگر ز بس درد و تیمار چندان پسر. فردوسی. - مژه و چشمی پرخون، پر از خون، خونبار: همه دل پر از درد از بیم شاه همه دیده پرخون و دل پرگناه. فردوسی. ز گودرز چون آگهی شد بطوس مژه کرد پرخون و رخ سندروس. فردوسی. بر آن کار نظاره بد یک جهان همه دیده پرخون و خسته روان. فردوسی. - پر خون گشتن جگر، غمزده و دردمند. پردرد، پراندوه شدن: بدست اندرون داشت گرز پدر سرش گشته پرخشم و پرخون جگر. فردوسی. ورا زان سخن هیچ پاسخ نکرد دلش گشت پرخون و لب پر ز درد. فردوسی. - پرخون گشتن رخ، افروخته و برافروخته گردیدن از خشم یا غم: رخش گشت پرخون و دل پر ز درد ز کار سیاوش بسی یاد کرد. فردوسی. رخش گشت پرخون و دل پر ز دود بیامد دوان تابنزد فرود. فردوسی. چو آوازدادش ز فرشید ورد رخش گشت پرخون و دل پر ز درد. فردوسی
خون آلود: بدیدند پرخون تن شاه را کجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی. ، کنایه است از دردمند: همه در هوای فریدون بدند که از جور ضحاک پرخون بدند. فردوسی. دل طوس پرخون و دیده پرآب بپوشید جوشن هم اندر شتاب. فردوسی. ز خیمه برآورد پرخون سرش که آگه نبد زان سخن لشکرش. فردوسی. دلش پرنهیبست و پرخون جگر ز بس درد و تیمار چندان پسر. فردوسی. - مژه و چشمی پرخون، پر از خون، خونبار: همه دل پر از درد از بیم شاه همه دیده پرخون و دل پرگناه. فردوسی. ز گودرز چون آگهی شد بطوس مژه کرد پرخون و رخ سندروس. فردوسی. بر آن کار نظاره بد یک جهان همه دیده پرخون و خسته روان. فردوسی. - پر خون گشتن جگر، غمزده و دردمند. پردرد، پراندوه شدن: بدست اندرون داشت گرز پدر سرش گشته پرخشم و پرخون جگر. فردوسی. ورا زان سخن هیچ پاسخ نکرد دلش گشت پرخون و لب پر ز درد. فردوسی. - پرخون گشتن رخ، افروخته و برافروخته گردیدن از خشم یا غم: رخش گشت پرخون و دل پر ز درد ز کار سیاوش بسی یاد کرد. فردوسی. رخش گشت پرخون و دل پر ز دود بیامد دوان تابنزد فرود. فردوسی. چو آوازدادش ز فرشید ورد رخش گشت پرخون و دل پر ز درد. فردوسی
کسی که دارای خون کافی و وافی باشد مقابل کم خون، خون آلود. یا جگر و دلی پر خون. پر اندوه پر درد دردمند غمزده. یا صورت چهره رخ پر خون. افروخته گلگون. یا مژه چشم دیده پر خون. خونبار
کسی که دارای خون کافی و وافی باشد مقابل کم خون، خون آلود. یا جگر و دلی پر خون. پر اندوه پر درد دردمند غمزده. یا صورت چهره رخ پر خون. افروخته گلگون. یا مژه چشم دیده پر خون. خونبار
دارو و معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده میظمیزند و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید:) سخن حجت بشنو که تو را قوتش به کار آید از داروی زرغونی (ناصر خسرو 497)، توضیح: وجه تسمیه آنرا چنین نوشته اند: که این دارو رنگ رو را مثل زر سرخ و روشن نماید
دارو و معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده میظمیزند و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید:) سخن حجت بشنو که تو را قوتش به کار آید از داروی زرغونی (ناصر خسرو 497)، توضیح: وجه تسمیه آنرا چنین نوشته اند: که این دارو رنگ رو را مثل زر سرخ و روشن نماید
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرود گویی تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دگران ذکر گویند، استهزاء تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی پیش در آمد
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرود گویی تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دگران ذکر گویند، استهزاء تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی پیش در آمد
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرودگویی، تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دیگران ذکر گویند، استهزاء، تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی، پیش درآمد
خواندن آواز پیش از آواز دیگران، سرودگویی، تغنی، خواندن سرنوشت کسان، پیش خوانی تا دیگران ذکر گویند، استهزاء، تمسخر، فاتحه خوانی بر سر قبور مردگان، ابتدای خوانندگی، پیش درآمد