جدول جو
جدول جو

معنی پرخواهش - جستجوی لغت در جدول جو

پرخواهش
پرهوس، پرآرزو
تصویری از پرخواهش
تصویر پرخواهش
فرهنگ فارسی عمید
پرخواهش
(پُ خوا / خا هَِ)
پرهوس. پرخواست. پرآرزو
لغت نامه دهخدا
پرخواهش
پرهوس و آرزو
تصویری از پرخواهش
تصویر پرخواهش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواهش
تصویر خواهش
درخواست مؤدبانه، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواره
تصویر پرخواره
شکم پرست، برای مثال کشد مرد پرخواره بار شکم / وگر درنیابد کشد بار غم (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخراش
تصویر پرخراش
آنچه خراش بسیار دارد، بسیار خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخواه
تصویر درخواه
درخواست، خواهش، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروانش
تصویر پروانش
گیاهی از تیرۀ زیتونیان، با ساقۀ خزنده و گل های سفید یا آبی پنج گلبرگی، گل تلفنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوار
تصویر پرخوار
کسی که بسیار غذا بخورد، بسیار خوار، شکم پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواری
تصویر پرخواری
شکم پرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
آنکه بسیار بخوابد، خوابناک، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواه
تصویر پرخواه
پرآز، آزور، حریص
فرهنگ فارسی عمید
(دَخوا / خا)
دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 215هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو و انگهران به جاسک. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ خَ)
سخت خراشیده. بسیار شخوده:
چو بنشست با سوگ ماهی بلاش
سرش پر ز گرد و رخش پرخراش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
حریص. آزور
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
رجوع به پرخوارگی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
پرخوار. رجوع به پرخوار شود: الیون ملک ارمنیه بود... مسلمه هبیره را فرستاد چون بنزدیک الیون آمد گفت شما احمق مردمانید گفت چرا گفت زیرا که شکم پر کنید از هرچه یابید و بدین سلیمان را خواست زیرا که او پرخواره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر درنیابد کشد بار غم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
حالت و چگونگی پرخواب
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
نوّام. ضجعه. جثمه. آنکه بسیار خسبد. مقابل کم خواب:
یافه کم گوی ای سنائی مدح او کز روی عقل
هیچ پرخوابی نجسته ست از طبیبان کوکنار.
سنائی.
، خواب آلوده (صفتی چشم را) :
دو جادوش پرخواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و چون مشک موی.
فردوسی.
بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست را
وز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن.
حافظ.
، در جامه، که خمل بسیار دارد. مقابل کم خواب
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اکال. شکم خواره. شکم پرست. اکول. شکمو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رزد. رس . عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار:
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
و رجوع به پرخور شود
لغت نامه دهخدا
(پِرْ)
گلی است از تیره زیتونی که عرب آنرا قضاب گوید با گلهای سرخ و نیز آبی و گاهی سفید
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا هَِ)
پرهوسی. پرآرزوئی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواهش
تصویر خواهش
استدعا، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخاش
تصویر پرخاش
جدل و خصومت و جنگ و خصومت زبانی را هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره شاهدانه هندی که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. ساقه اش خزنده و گلهایش چهار گلبرگی و برگهایش کامل و متقابل است. رنگ گلش غالبا آبی و گاهی سفید است. در حدود 12 گونه از این گیاه شناخته شده که بیشتر زمینی هستند گل تلفونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخواه
تصویر درخواه
خواهش، در خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواره
تصویر پرخواره
شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خواه
تصویر پر خواه
پر آز حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خواهشی
تصویر پر خواهشی
پر آرزویی پر هوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خواهش
تصویر پر خواهش
پر آرزو پر هوس پر خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
خواب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهش
تصویر خواهش
تمنا، استدعا، التماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرخاش
تصویر پرخاش
قهر
فرهنگ واژه فارسی سره
پرخوری، شکمبارگی، شکم بندگی، شکم پرستی
متضاد: کم خواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم بنده، شکم پرست، شکمخوار، شکمو
متضاد: کم خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد