- پرتاب
- پرتحمل
معنی پرتاب - جستجوی لغت در جدول جو
- پرتاب
- تیر پرتاب، نوعی تیر که آن را بسیار دور توان انداخت
- پرتاب
- بسیار تابیده، تابدار، پر پیچ و خم
- پرتاب
- انداختن و پرت کردن چیزی از جایی به جای دیگر، پرش، مسافتی که تیر از محل رها شدن تا افتادن بپیماید، پرتاب تیر، تیر پرتاب،
برای مثال یکی کنده کرده به گرد اندرون / به پهنای پرتاب تیری فزون (فردوسی - ۵/۲۰۳)
پرتاب کردن: پرت کردن، دور افکندن، دور انداختن
- پرتاب ((پَ))
- انداختن، پرت کردن، پرش، پرتو
- پرتاب
- پرپیچ و شکن، چیزی که سخت تافته شده است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرتاب شده گشاد داده شده رها شده، تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. یا تیر پرتابی، سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن، تیرانداز، جمع پرتابیان، غیر مقرب غیر معتمد مقابل استوار (معتمد)، جمع پرتابیان: (گروهی که پرتابیان ساختشان چپ انداز شد بر چپ حالت و چگونگی پرتاب
پوشیدنی، قابل پوشش
آنچه به راحتی قابل حمل و نقل است
پرتاب شده، برای مثال به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی / هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست (حافظ - ۵۶) ، سریع، جمع پرتابیان، تیرانداز، کمان دار
سوده شدن و ریختن سوده ریزی، گدایی دربی نیازی
پرتاب، چیره
پر ملامت
چالاک، سریع، تند
سریع، چالاک، تند، بی آرام، بی قرار، برای مثال هر آنگه که دانا بود پرشتاب / چه دانش مر او را چه بر سبزه آب (فردوسی - ۷/۵۲)
آنکه در شک و تردید باشد جمع مرتابین، دو دله
پرتاب کردنگشاد دادن رها کردن
نیرومند
پرتاب گشتن روی (رخساره)، سرخ شدن روی
پرتاب کردن روی (رخساره) روی سرخ کردن و شادمان شدن ازچیزی. دور افکندن انداختن کسی یا چیزی را از بالا بپایین یا از جایی بجای دیگر: سنگی پرت کرد، تبعید کردن بجای دور اعزام داشتن، فکر کسی را منصرف کردن از اصل قضیه. یا پرت کردن حواس کسی. فکر و حواس کسی را از اصل موضوع منصرف کردن و بموضوع دیگر معطوف ساختن او را باشتباه انداختن
پرت شدن افتادن از محلی مرتفع. بر افروخته و خشمگین شدن غضبناک شدن
پرتاب کردن، پرت کردن، برای مثال چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو - ۵) ، افکندن
پرت کردن، دور افکندن، دور انداختن
پرطاقت، نیرومند
Chuck, Dart, Fling, Hurl, Lob, Pitch, Throw, Toss
бросать , метать , бросать
werfen, schleudern
扔 , 投掷