بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، بَروارِه، غُرفِه
پرگوهر، صاحب گوهری نیک. صاحب اصلی بزرگ: سپهبد چنین گفت با بخردان که ای نامور پرگهر موبدان. فردوسی. هر آن عشق یوسف که زین پیشتر بد اندر دل آن بت پرهنر سبک جملگی جمع شد سربسر میان دل یوسف پرگهر. شمسی (یوسف و زلیخا)
پرگوهر، صاحب گوهری نیک. صاحب اصلی بزرگ: سپهبد چنین گفت با بخردان که ای نامور پرگهر موبدان. فردوسی. هر آن عشق یوسف که زین پیشتر بد اندر دل آن بت پرهنر سبک جملگی جمع شد سربسر میان دل یوسف پرگهر. شمسی (یوسف و زلیخا)
گران قیمت. که قیمت بسیار دارد. پرارزش. ثمین. پرقیمت. گرانمایه. قیمتی. گران. بهاگیر. گران بها. گران سنگ. بهاور. نفیس. مقابل کم بها: پشیمان تر آنکس که خود برنداشت از آن گوهر پربها سر بگاشت. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1660). نداد آن سر پربها رایگان همی تاخت تا آذرآبادگان. فردوسی. یکی پربها تیز طنبور خواست همی رزم پیش آمدش سور خواست. فردوسی. دبیرش بیاورد عهد کیان نبشته بر آن پربها پرنیان. فردوسی. همیشه تا که بوددر جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی و پربها دینار. فرخی. بدین بی کران گوهر پربها هم از چنگ مرگش نیامد رها. اسدی. قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است بل قدر مرد از سخن و علم پربهاست. ناصرخسرو. گر همی جوئید درّ پربها ادخلوا الأبیات من ابوابها. مولوی
گران قیمت. که قیمت بسیار دارد. پُرارزش. ثمین. پرقیمت. گرانمایه. قیمتی. گران. بهاگیر. گران بها. گران سنگ. بهاوَر. نفیس. مقابل کم بها: پشیمان تر آنکس که خود برنداشت از آن گوهر پربها سر بگاشت. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1660). نداد آن سر پربها رایگان همی تاخت تا آذرآبادگان. فردوسی. یکی پربها تیز طنبور خواست همی رزم پیش آمدش سور خواست. فردوسی. دبیرش بیاورد عهد کیان نبشته بر آن پربها پرنیان. فردوسی. همیشه تا که بوددر جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی و پربها دینار. فرخی. بدین بی کران گوهر پربها هم از چنگ مرگش نیامد رها. اسدی. قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است بل قدر مرد از سخن و علم پربهاست. ناصرخسرو. گر همی جوئید دُرّ پربها ادخلوا الأبیات من ابوابها. مولوی
درخت پربار، بسیاربار. بسیارمیوه. مقابل کم بار: تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی. ناصرخسرو. ، که شار و غش بسیار دارد (زر و سیم و غیره)
درخت پربار، بسیاربار. بسیارمیوه. مقابل کم بار: تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی. ناصرخسرو. ، که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره)