جدول جو
جدول جو

معنی پراندوه - جستجوی لغت در جدول جو

پراندوه
سخت غمگین، محزون
تصویری از پراندوه
تصویر پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
پراندوه
سخت اندوهگین، بسیار غمگین
تصویری از پراندوه
تصویر پراندوه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرانده
تصویر پرانده
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر اندوهی
تصویر پر اندوهی
حالت و چگونگی پر اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندیشه
تصویر پراندیشه
اندوهناک، ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراندوز
تصویر زراندوز
زراندوزنده، کسی که مال جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراندوک
تصویر گراندوک
لقب بعضی از شاهزادگان در اروپا، آرشیدوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندیشه
تصویر پراندیشه
دارای اندیشۀ بسیار، اندیشناک، بافکر، فکور، اندوهناک، غمگین، محتاط، پراننده، پروازدهنده، پرتاب کننده
فرهنگ فارسی عمید
عنوان و لقبی است که بعض شاهزادگان اروپای غربی دارا بودند، عنوان شاهزادگان خاندان سلطنتی روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراندود
تصویر زراندود
((زَ. اَ))
هر چیز آمیخته شده با طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراندود
تصویر زراندود
زراندوده، ویژگی فلزی که با لایه ای از طلا پوشانده شده، زرنگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، ساختیان، پرنداخ، کوزکانی، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
Diffuse, Scattered, Freckly, Straggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
рассеянный , с веснушками , разбросанный , спутанный
دیکشنری فارسی به روسی
diffus, sommersprossig, verstreut, zerzaust
دیکشنری فارسی به آلمانی
розсіяний , з веснянками , розкиданий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rozproszony, piegowaty, rozrzucony
دیکشنری فارسی به لهستانی
分散的 , 有雀斑的 , 零乱的
دیکشنری فارسی به چینی
difuso, sardento, espalhado, desordenado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
diffuso, lentigginoso, sparso, disordinato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
difuso, pecoso, disperso, desordenado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
diffus, tacheté, dispersé, éparse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
diffuus, met sproeten, verspreid, rommelig
دیکشنری فارسی به هلندی
กระจาย , ที่มีฝ้ากระ , กระจัดกระจาย , กระจัดกระจาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
tersebar, bertompok (freckles), berserakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منتشرٌ , مبثورٌ , متفرّقٌ , مبعثرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
बिखरा हुआ , मसकान , बिखरा हुआ , अस्तव्यस्त
دیکشنری فارسی به هندی
מפוזר , עם כתמים , מבולגן
دیکشنری فارسی به عبری
拡散した , そばかすのある , 散らばった , 乱れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی