جدول جو
جدول جو

معنی پراندن - جستجوی لغت در جدول جو

پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
فرهنگ لغت هوشیار
پراندن
پرواز دادن، پرتاب کردن
به زبان آوردن کلمه به صورت ناگهانی و بداهه
به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
فرهنگ فارسی عمید
پراندن
((پَ دَ))
پرواز دادن، پرتاب کردن، افکندن
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
فرهنگ فارسی معین
پراندن
Eject
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پراندن
выбрасывать
دیکشنری فارسی به روسی
پراندن
ausstoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
پراندن
вигнати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پراندن
wyrzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
پراندن
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
پراندن
ejetar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پراندن
espellere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پراندن
ejectuar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پراندن
éjecter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پراندن
uitwerpen
دیکشنری فارسی به هلندی
پراندن
ขับไล่
دیکشنری فارسی به تایلندی
پراندن
mengeluarkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پراندن
طرد
دیکشنری فارسی به عربی
پراندن
निकालना
دیکشنری فارسی به هندی
پراندن
להוציא
دیکشنری فارسی به عبری
پراندن
追い出す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پراندن
내쫓다
دیکشنری فارسی به کره ای
پراندن
dışarı atmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پراندن
kutoa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پراندن
বের করে দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
پراندن
باہر نکالنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانده
تصویر پرانده
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
پزانیدن پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکندن
تصویر پراکندن
پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن، پراگندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید