تطییر. پرانیدن. پرواز دادن. اطاره. تذریه: از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان. سوزنی. ، افکندن. پرتاب کردن. انداختن، در تداول عوام، گاه گاه پنهانی تباهی کردن زن چنانکه در تک پراندن و تک پرانی، کلمه درشت و بی جا در سخن آوردن، لاف زنی و مبالغه در مدح کسی و تعریف بیجا کردن از مصطلحات. (غیاث اللغات)
تطییر. پرانیدن. پرواز دادن. اطاره. تذریه: از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان. سوزنی. ، افکندن. پرتاب کردن. انداختن، در تداول عوام، گاه گاه پنهانی تباهی کردن زن چنانکه در تک پراندن و تک پرانی، کلمه درشت و بی جا در سخن آوردن، لاف زنی و مبالغه در مدح کسی و تعریف بیجا کردن از مصطلحات. (غیاث اللغات)
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر