دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 10هزارگزی باختر رود و 10هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. هوای آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 88 تن می باشد و آب آن از قنات است. محصولاتش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 10هزارگزی باختر رود و 10هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. هوای آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 88 تن می باشد و آب آن از قنات است. محصولاتش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب به شهر طراز. (سمعانی) (اقرب الموارد). اهل طراز یا متعلق به آنجا: همه آزمایش همه پرنمایش همه پردرایش چو گرگ طرازی. ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض). کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر که برکشیده شود به ابروان تو ماند. دقیقی (دیوان ص 99). بجای باد رفتار اسب تازی گرفته کم بها اسب طرازی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). پرستار پنجاه و خادم چهل طرازی دوصد ریدک دل گسل. اسدی. ز خلق خوش توست شرمنده دائم چه مشک طرازی چه باز حجازی. سوزنی
منسوب به شهر طراز. (سمعانی) (اقرب الموارد). اهل طراز یا متعلق به آنجا: همه آزمایش همه پرنمایش همه پردرایش چو گرگ طرازی. ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض). کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر که برکشیده شود به ابروان تو ماند. دقیقی (دیوان ص 99). بجای باد رفتار اسب تازی گرفته کم بها اسب طرازی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). پرستار پنجاه و خادم چهل طرازی دوصد ریدک دل گسل. اسدی. ز خلق خوش توست شرمنده دائم چه مشک طرازی چه باز حجازی. سوزنی
عبدالرحمان بن عبدالله بن داود بن ابراهیم خولانی یمنی. متوفی 1003 هجری قمری او راست: تعبیر قرآن و رسالۀ نظر باجنبیه. (هدیه العارفین ج 1 ص 547) احمد بن محمد بن عیسی حرازی ابوالعباس یمنی که در 689 هجری قمری درگذشته. کتبی بر طریقۀ اشاعره دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 100 از قلادهالنحر) عبدالله بن یزید لعقی یمنی. فقیه متوفی پیرامون 505 هجری قمری او راست: ’سبعالوظائف’ در اصول دین. (هدیه العارفین ج 1 ص 453)
عبدالرحمان بن عبدالله بن داود بن ابراهیم خولانی یمنی. متوفی 1003 هجری قمری او راست: تعبیر قرآن و رسالۀ نظر باجنبیه. (هدیه العارفین ج 1 ص 547) احمد بن محمد بن عیسی حرازی ابوالعباس یمنی که در 689 هجری قمری درگذشته. کتبی بر طریقۀ اشاعره دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 100 از قلادهالنحر) عبدالله بن یزید لعقی یمنی. فقیه متوفی پیرامون 505 هجری قمری او راست: ’سبعالوظائف’ در اصول دین. (هدیه العارفین ج 1 ص 453)
منسوب به پیاز، آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ، برنگ پوست سرخ بعضی پیازها، پیازکی، چیزیکه رنگ پیاز داشته باشد چون لعل پیازی و اشک پیازی، (آنندراج)، - اشک پیازی، اشک خونین: تا چشم تو آراستۀ سرمۀ ناز است از دیدۀ عشاق دهد اشک پیازی، علی خراسانی، - پوست پیازی، سخت بی دوام و نازک، رجوع به پوست شود، - لعل پیازی، پیازکی، نوعی گوهر، نوعی لعل قیمتی، (برهان) : اشکم از شوق تو چون لعل پیازی وانگهی تو بطیبت مر مرا هر لحظه می کوبی چو سیر، رضی نیشابوری، دریای گندنارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش، خاقانی، ، نوعی از گرز و آن چنانست که چند گوی فولادی را بچند زنجیر کوتاه مضبوط کرده بدسته ای از چوب محکم نصب کنند و آن را بترکی چوکن گویند، (برهان)، پیازکی، جگر و شش گوسفند که با پیاز بسیار سرخ کنند و بخورند، (فرهنگ نظام)
منسوب به پیاز، آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ، برنگ پوست سرخ بعضی پیازها، پیازکی، چیزیکه رنگ پیاز داشته باشد چون لعل پیازی و اشک پیازی، (آنندراج)، - اشک پیازی، اشک خونین: تا چشم تو آراستۀ سرمۀ ناز است از دیدۀ عشاق دهد اشک پیازی، علی خراسانی، - پوست پیازی، سخت بی دوام و نازک، رجوع به پوست شود، - لعل پیازی، پیازکی، نوعی گوهر، نوعی لعل قیمتی، (برهان) : اشکم از شوق تو چون لعل پیازی وانگهی تو بطیبت مر مرا هر لحظه می کوبی چو سیر، رضی نیشابوری، دریای گندنارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش، خاقانی، ، نوعی از گرز و آن چنانست که چند گوی فولادی را بچند زنجیر کوتاه مضبوط کرده بدسته ای از چوب محکم نصب کنند و آن را بترکی چوکن گویند، (برهان)، پیازکی، جگر و شش گوسفند که با پیاز بسیار سرخ کنند و بخورند، (فرهنگ نظام)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 19 هزارگزی باختر فریمان و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بفریمان، دامنه، معتدل، دارای 8 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 19 هزارگزی باختر فریمان و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بفریمان، دامنه، معتدل، دارای 8 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
الویکنت، فیلیب (فیلیپ) ابن نصرالله بن آنطون بن نصرالله بن الیاس بن بطرس دی طرازی. بسال 1865 میلادی در بیروت تولد یافت. وی از عائلۀ کونت دو طرازی از خانواده های معروف و از نجبای اهالی سوریه بشمار است. (رجوع به کتاب سلاسل التاریخیه شود. شرح حال این خانواده در آن کتاب مبسوطاًذکر شده است). یازده نشان از پادشاهان عصر خود و ازفرمانروایان و مجامع علمیه دریافت داشت و وی را در تأسیس کتاب خانه عمومی در بیروت بر دیگران فضل تقدم است. کتب ذیل از تألیفات وی است: 1- تاریخ الصحافه العربیه، این کتاب شامل اطلاعات راجع به تمامی مجلات و جرائد عربیی است که در جهان متمدن (شرق و غرب) طبع و نشر گردیده، محتوی دو جلد و دارای عکس مدیران هریک از مجلات و جراید و بسال 1913 میلادی در بیروت بطبع رسیده است. 2- السلاسل التاریخیه فی اساقفهالابرشیات -السریانیه، این کتاب دارای تصاویر بسیار است و در بیروت بسال 1910 میلادی در مطبعۀ ادبیه چاپ شده است. 3 -القلادّه النفیسه فی فقیدالعلم و الکنیسه، و آن کتابی است در ترجمه احوال و تاریخ زندگانی مطران اقلیمیس یوسف داود سریانی و آنچه در مرثیۀ فقید مزبور به بیست زبان سروده شده بود، در این مجموعه گرد آورده است. 4- مجموع البراآت الباباویه فی تثبیت البطارکه السریانیه، از سال 1783 میلادی تا زمان حاضر را گرد آورده است. این مجموعه بزبان عربی و لاتینی در بیروت بطبع رسیده است. 5- نبذه مختصره فی الصحف العربیه المصوره، این مختصر بسال 1913 میلادی در مطبعۀ یسوعیان بیروت چاپ شده است. صاحب ترجمه را جز کتابهای مذکور در تاریخ و ادب و شعر نیز تألیفاتی است که هنوز به طبع نرسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1237- 1238)
الویکنت، فیلیب (فیلیپ) ابن نصرالله بن آنطون بن نصرالله بن الیاس بن بطرس دی طرازی. بسال 1865 میلادی در بیروت تولد یافت. وی از عائلۀ کونت دو طرازی از خانواده های معروف و از نجبای اهالی سوریه بشمار است. (رجوع به کتاب سلاسل التاریخیه شود. شرح حال این خانواده در آن کتاب مبسوطاًذکر شده است). یازده نشان از پادشاهان عصر خود و ازفرمانروایان و مجامع علمیه دریافت داشت و وی را در تأسیس کتاب خانه عمومی در بیروت بر دیگران فضل تقدم است. کتب ذیل از تألیفات وی است: 1- تاریخ الصحافه العربیه، این کتاب شامل اطلاعات راجع به تمامی مجلات و جرائد عربیی است که در جهان متمدن (شرق و غرب) طبع و نشر گردیده، محتوی دو جلد و دارای عکس مدیران هریک از مجلات و جراید و بسال 1913 میلادی در بیروت بطبع رسیده است. 2- السلاسل التاریخیه فی اساقفهالابرشیات -السریانیه، این کتاب دارای تصاویر بسیار است و در بیروت بسال 1910 میلادی در مطبعۀ ادبیه چاپ شده است. 3 -القلادّه النفیسه فی فقیدالعلم و الکنیسه، و آن کتابی است در ترجمه احوال و تاریخ زندگانی مطران اقلیمیس یوسف داود سریانی و آنچه در مرثیۀ فقید مزبور به بیست زبان سروده شده بود، در این مجموعه گرد آورده است. 4- مجموع البراآت الباباویه فی تثبیت البطارکه السریانیه، از سال 1783 میلادی تا زمان حاضر را گرد آورده است. این مجموعه بزبان عربی و لاتینی در بیروت بطبع رسیده است. 5- نبذه مختصره فی الصحف العربیه المصوره، این مختصر بسال 1913 میلادی در مطبعۀ یسوعیان بیروت چاپ شده است. صاحب ترجمه را جز کتابهای مذکور در تاریخ و ادب و شعر نیز تألیفاتی است که هنوز به طبع نرسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1237- 1238)
دراز بودن. درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض. انسبات. خدب. سمحجه. سنطله. سیفه. (منتهی الارب) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. ، به مجاز، طول و تفصیل دادن: آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو با درازی سخن را زآن همی پهنا کند. ناصرخسرو. فرازی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی. نظامی. شقق، درازی اسب. طوار، درازی سرای. نصل، درازی سر شتر و اسب. (منتهی الارب). - درازی دراز، سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). طوال. (دهار). - درازی دست، کنایه از غلبه و استیلا. (آنندراج) : قوه پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). ، طول مسافت. بعد مسافت: بر سر کویت از درازی راه مرکب ناله را عنان بگسست. خاقانی. ، بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جلاجب. خطل. شجع. شطاط. شنعفه. عمی ̍. عنط. مقق. نسوع. (منتهی الارب) : أقعس، بغایت درازی. (دهار). جید، درازی گردن. (منتهی الارب). سرطله، درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سطع و قمد و قود، درازی گردن. سقف، درازی و کژی. (منتهی الارب). سنطبه، درازی مضطرب. طباله، درازی شتر. طنب و قود، درازی پشت. (منتهی الارب). طول، به درازی غلبه کردن. (دهار). قن̍ی، درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هجر، درازی و کلانی درخت. هوج، درازی با اندکی گولی. (منتهی الارب). - امثال: درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم، درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم پهنای ماه خانم، این بجای آن. این به آن در. (فرهنگ عوام). ، طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی: أشعر، درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عسن، درازی موی. مسأله، درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب). - درازی دامن، بلندی دامن. (آنندراج). ، طول زمانی. دراز بودن زمان. قفا. وفاء. (منتهی الارب) : ترا جنگ ایران چو بازی نمود ز بازی سپه را درازی نمود. فردوسی. درازی و کوتاهی شب و روز در شهرها. (التفهیم ص 176). چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). این درازی مدت از تیزی صنع می نماید سرعت انگیزی صنع. مولوی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب. سعدی. اخداد، درازی سکوت. قلم، درازی ایام بیوگی زن. کظاظ، درازی ملازمت. (منتهی الارب). - جان درازی، عمردرازی. درازی عمر. طول عمر. رجوع به جان درازی در ردیف خود شود. - درازی عمر، طول زندگانی و بسیاری زیستن در این جهان. (ناظم الاطباء). نساء. (منتهی الارب). ، شرح. تفصیل. اطناب: از این مقدار مکرر بس درازی در کتاب پدید نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درازی این قصه کوتاه کردم همه در بقای تو بادا درازی. سوزنی. با بی خبران بگوی کای بی خردان بیهوده سخن به این درازی نبود. شیخ علاءالدولۀ سمنانی. این عالم پر ز صنع بی صانع نیست بیهوده سخن به این درازی نبود. آصف ابراهیمی کرمانی. - درازی کردن، بسط دادن: هرچند این تاریخ جامع صفاهان می شود از درازی که آنرا داده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605)
دراز بودن. درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض. اِنسبات. خَدَب. سَمحَجَه. سَنطَلَه. سَیفه. (منتهی الارب) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. ، به مجاز، طول و تفصیل دادن: آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو با درازی سخن را زآن همی پهنا کند. ناصرخسرو. فرازی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی. نظامی. شَقَق، درازی اسب. طَوار، درازی سرای. نَصل، درازی سر شتر و اسب. (منتهی الارب). - درازی دراز، سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). طوال. (دهار). - درازی دست، کنایه از غلبه و استیلا. (آنندراج) : قوه پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). ، طول مسافت. بعد مسافت: بر سر کویت از درازی راه مرکب ناله را عنان بگسست. خاقانی. ، بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جُلاجِب. خَطَل. شَجَع. شطاط. شَنعَفَه. عَمی ̍. عَنَط. مَقَق. نُسوع. (منتهی الارب) : أقعس، بغایت درازی. (دهار). جید، درازی گردن. (منتهی الارب). سَرطَلَه، درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سَطَع و قَمَد و قَوَد، درازی گردن. سَقَف، درازی و کژی. (منتهی الارب). سَنطَبَه، درازی مضطرب. طَباله، درازی شتر. طَنَب و قَوَد، درازی پشت. (منتهی الارب). طول، به درازی غلبه کردن. (دهار). قِن̍ی، درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هَجر، درازی و کلانی درخت. هَوج، درازی با اندکی گولی. (منتهی الارب). - امثال: درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم، درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم ِ پهنای ماه خانم، این بجای آن. این به آن در. (فرهنگ عوام). ، طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی: أشعر، درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عَسن، درازی موی. مَسأله، درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب). - درازی دامن، بلندی دامن. (آنندراج). ، طول زمانی. دراز بودن زمان. قَفا. وَفاء. (منتهی الارب) : ترا جنگ ایران چو بازی نمود ز بازی سپه را درازی نمود. فردوسی. درازی و کوتاهی شب و روز در شهرها. (التفهیم ص 176). چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). این درازی مدت از تیزی صنع می نماید سرعت انگیزی صنع. مولوی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب. سعدی. اخداد، درازی سکوت. قَلَم، درازی ایام بیوگی زن. کِظاظ، درازی ملازمت. (منتهی الارب). - جان درازی، عمردرازی. درازی عمر. طول عمر. رجوع به جان درازی در ردیف خود شود. - درازی عمر، طول زندگانی و بسیاری زیستن در این جهان. (ناظم الاطباء). نَساء. (منتهی الارب). ، شرح. تفصیل. اطناب: از این مقدار مکرر بس درازی در کتاب پدید نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درازی این قصه کوتاه کردم همه در بقای تو بادا درازی. سوزنی. با بی خبران بگوی کای بی خردان بیهوده سخن به این درازی نبود. شیخ علاءالدولۀ سمنانی. این عالم پر ز صنع بی صانع نیست بیهوده سخن به این درازی نبود. آصف ابراهیمی کرمانی. - درازی کردن، بسط دادن: هرچند این تاریخ جامع صفاهان می شود از درازی که آنرا داده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605)
قریه ای است در 7 فرسنگی میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنۀ شرقی کوه مند، با 993 تن سکنه. محصول: غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است در 7 فرسنگی میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنۀ شرقی کوه مند، با 993 تن سکنه. محصول: غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری. وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هجری قمری متولد شد و در سال 1186 هجری قمری در شهر کربلاء درگذشت. او راست: انیس المسافر و جلیس الخواطر، که آنرا بنام کشکول نیز خوانند - الدره النجفیه من الملتقطات الیوسفیه - الحدائق الناضره، در فقه استدلالی - لؤلوءه البحرین - سلاسل الحدید فی تقیید ابن ابی الحدید، در رد گفتار ابن ابی الحدید در مورد اثبات خلافت خلفای راشدین. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 286 از الذریعه و شهداءالفضیله و هدیهالعارفین و فهرست المخطوطات)
یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری. وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هجری قمری متولد شد و در سال 1186 هجری قمری در شهر کربلاء درگذشت. او راست: انیس المسافر و جلیس الخواطر، که آنرا بنام کشکول نیز خوانند - الدره النجفیه من الملتقطات الیوسفیه - الحدائق الناضره، در فقه استدلالی - لؤلوءه البحرین - سلاسل الحدید فی تقیید ابن ابی الحدید، در رد گفتار ابن ابی الحدید در مورد اثبات خلافت خلفای راشدین. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 286 از الذریعه و شهداءالفضیله و هدیهالعارفین و فهرست المخطوطات)
بلندی. سربالائی: بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر کز فرازی ندیدی نشیب. فردوسی. باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبع کز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 202). رجوع به فراز شود
بلندی. سربالائی: بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر کز فرازی ندیدی نشیب. فردوسی. باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبع کز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 202). رجوع به فراز شود
مهره های در رشته کشیده شده. (از ناظم الاطباء) ، مهره فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). امروز فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلمتراش و آینه های کوچک و قوطی سیگار و سر سیگارو کش و امثال آنرا خرازی گویند. (یادداشت مؤلف)
مهره های در رشته کشیده شده. (از ناظم الاطباء) ، مهره فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). امروز فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلمتراش و آینه های کوچک و قوطی سیگار و سر سیگارو کش و امثال آنرا خرازی گویند. (یادداشت مؤلف)
پارسی تازی گشته ترازی از مردم تراز از ساخته های تراز پارسی تازی گشته ترازی ترز نگار منسوب بشهر طراز، آنچه در شهر طراز یافت شود اسب طرازی گرگ طرازی. منسوب به طراز آن که جامه را نگار کند مطرز رقام. یا جامه طراز. جامه ای که برای سلطان بافند
پارسی تازی گشته ترازی از مردم تراز از ساخته های تراز پارسی تازی گشته ترازی ترز نگار منسوب بشهر طراز، آنچه در شهر طراز یافت شود اسب طرازی گرگ طرازی. منسوب به طراز آن که جامه را نگار کند مطرز رقام. یا جامه طراز. جامه ای که برای سلطان بافند
منسوب به پیاز. آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ پیازکی. یا لعل پیازی. لعل پیازکی: دریا گند نارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش. (خاقانی)، نوعی از گرز پیازک، جگر و شش گوسفند که با پیاز سرخ کنند و خورند. یا پوست پیازی. ورقه نازک روی پیاز، سخت بی دوام و نازک
منسوب به پیاز. آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ پیازکی. یا لعل پیازی. لعل پیازکی: دریا گند نارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش. (خاقانی)، نوعی از گرز پیازک، جگر و شش گوسفند که با پیاز سرخ کنند و خورند. یا پوست پیازی. ورقه نازک روی پیاز، سخت بی دوام و نازک