قابل. قبول کننده: پذیرندۀ هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد. فردوسی. ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رای تو خوبی وآئین تو فضل و احسان. فرخی. ، استقبال کننده. مستقبل. پیشباز کننده. - پذیرندۀ پند، نیوشندۀ آن: که چون بنده بر پیش فرزند تو بباشم پذیرندۀ پند تو. فردوسی. به اندرز من سربسر گوش دار پذیرنده باش و به دل هوش دار. فردوسی
قابل. قبول کننده: پذیرندۀ هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد. فردوسی. ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رای تو خوبی وآئین تو فضل و احسان. فرخی. ، استقبال کننده. مستقبل. پیشباز کننده. - پذیرندۀ پند، نیوشندۀ آن: که چون بنده بر پیش فرزند تو بباشم پذیرندۀ پند تو. فردوسی. به اندرز من سربسر گوش دار پذیرنده باش و به دل هوش دار. فردوسی
قبول کرده مقبول پذرفته، آنچه بر عهده گرفته باشند آنچه تقبل کرده باشند، مستجاب (دعا)، صورت مقابل پذیرا هیولی: (و هر پذیرایی که بپذیرفته ای هستی وی تمام شود آن پذیرا را هیولی خوانند... و آن پذیرفته را که اندروی بود صورت خوانند) (دانشنامه علائی. الهی) یا پذیرفته بودن، بر عهده گفتن
قبول کرده مقبول پذرفته، آنچه بر عهده گرفته باشند آنچه تقبل کرده باشند، مستجاب (دعا)، صورت مقابل پذیرا هیولی: (و هر پذیرایی که بپذیرفته ای هستی وی تمام شود آن پذیرا را هیولی خوانند... و آن پذیرفته را که اندروی بود صورت خوانند) (دانشنامه علائی. الهی) یا پذیرفته بودن، بر عهده گفتن