قابل. قبول کننده: پذیرندۀ هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد. فردوسی. ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رای تو خوبی وآئین تو فضل و احسان. فرخی. ، استقبال کننده. مستقبل. پیشباز کننده. - پذیرندۀ پند، نیوشندۀ آن: که چون بنده بر پیش فرزند تو بباشم پذیرندۀ پند تو. فردوسی. به اندرز من سربسر گوش دار پذیرنده باش و به دل هوش دار. فردوسی