جدول جو
جدول جو

معنی پدال - جستجوی لغت در جدول جو

پدال
وسیله ای شبیه رکاب که در ماشینها در زیر پا قرار دارد
تصویری از پدال
تصویر پدال
فرهنگ لغت هوشیار
پدال
پایی، مربوط به پا، رکاب، اهرم کنترل کننده در اتومبیل و بعضی دستگاه ها که زیر پا قرار می گیرد، در موسیقی وسیله ای پایی در سازهایی مانند پیانو، هارپ و امثال آنکه به نوازنده کمک می کند تا طنین صداها را ممتد، خیلی قوی یا خیلی ضعیف کند
تصویری از پدال
تصویر پدال
فرهنگ فارسی عمید
پدال
((پِ))
ابزاری در ماشین ها و دستگاه های دیگر که زیر پا قرار دارد، رکاب
تصویری از پدال
تصویر پدال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جدال
تصویر جدال
کشمکش
فرهنگ واژه فارسی سره
مطلق مکافات و جزا از خیر و شر جزا سزا، جزای نیک مکافات مقابل پادافراه پادافره باد افراه بادافره، جزای بد بادافراه عقاب، مهر کابین. یا پاداش نیک. جزای نیک ثواب اجر. یا پاداش نیک دادن، اجر نیک دادن ثواب دادن، یا پاداش نیکو. پاداش نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدال
تصویر بدال
دانه فروش خواربار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدال
تصویر جدال
خصومت کردن با کسی، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردال
تصویر پردال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردال
تصویر پردال
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدال
تصویر مدال
نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدال
تصویر جدال
جنگ، ستیز، برای مثال بی خیل و بی سپاه شکستی سپاه ها / بی جنگ و بی جدال گشادی حصارها (لامعی - ۶)، پیکار، رقابت مثلاً جدال بر سر قهرمانی، کشمکش، جر و بحث، بگو مگو
فرهنگ فارسی عمید
دو دلی، همسنگ کردن، همسواری، برابرآمدن، خمیدن، ماندن، اندازه گرفتن میان دو چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
سکه مانندی است که به یادگار در واقعه مهمی یا به پاس خدمت شخصی بزرگ ساخته میشود، آویزه، نشان، نشان افتخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردال
تصویر پردال
((پَ))
پرگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدال
تصویر جدال
((جِ))
نبرد کردن، دشمن، جنگ، ستیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدال
تصویر مدال
((مِ))
نشان، نشان افتخار، نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب سیاه، و بمعنی دلالت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دال
تصویر دال
نام حرف «د»
دالمن، عقاب
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، لاشخور، کلمرغ، شیرگنجشک، دژکاک، نسر، مردارخوٰار، دالمنبرای مثال مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و دالان (ناصرخسرو۱ - ۵۲۹)
دلالت کننده و راهنمایی کننده، راه نماینده، مقابل مدلول
در علم منطق امری که به وسیلۀ آن علم به امر دیگر حاصل شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب، مرغی لاشخور از نوع کرکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دال
تصویر دال
خال نهال نو نشانده و پیوند نکرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دال
تصویر دال
((لّ))
دلالت کننده، هدایت کننده، نشان دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدال عقب زدن
تصویر پدال عقب زدن
Backpedal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
отступать назад
دیکشنری فارسی به روسی
يرجع إلى وراء
دیکشنری فارسی به عربی