جدول جو
جدول جو

معنی پخچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پخچیدن
کوفته شدن، پهن کردن
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پخچیدن
کوفته شدن، پخش شدن، پهن شدن
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
فرهنگ فارسی عمید
پخچیدن
((پَ دَ))
پخچودن. پخشیدن. پخشودن، کوفته شدن، پهن گردیدن
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
کوفته شدن پهن گردیدن، پراکنیدن ترشح کردن رش رشاش
فرهنگ لغت هوشیار
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیده
تصویر پخچیده
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
پخش شدن، پهن شدن، کوفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخسیدن
تصویر پخسیدن
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخسیدن، بخس، پخس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچیدن
تصویر پاچیدن
پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن، ریخته شدن و پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
پیچ و تاب خوردن، حلقه زدن، چرخیدن، پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر، درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچیدن
تصویر پرچیدن
پرچ کردن، کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچیدن
تصویر پاچیدن
((دَ))
پاشیدن، ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسیدن
تصویر پخسیدن
((پَ دَ))
پژمردن. نک بخسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
((دَ))
حلقه زدن، درنوردیدن، در هم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخچیده
تصویر پخچیده
کوفته شده، پهن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
Meander, Wind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
блуждать , наматывать
دیکشنری فارسی به روسی
блукати , намотувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
błąkać się, owijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
vagabondare, arrotolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
เดินไปมา , ม้วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
berjalan-jalan, menggulung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تمشّى , لفّ
دیکشنری فارسی به عربی
टहलील करना , लपेटना
دیکشنری فارسی به هندی
להסתובב , לַפֵּף
دیکشنری فارسی به عبری
彷徨する , 巻く
دیکشنری فارسی به ژاپنی