جدول جو
جدول جو

معنی پخسان - جستجوی لغت در جدول جو

پخسان
(پَ)
صفت بیان حالت از پخسانیدن. بخسان. پژمرده. گداخته و فراهم آمده از غم و درد. (برهان) :
شاه ایران از آن کریمتر است
که دل چون منی کند پخسان.
فرخی.
، عشوه کنان، خرامان. (برهان). و رجوع به بخسان و پخس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، بخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسان
تصویر بخسان
بخسانیدن، گداخته، گداز آن، پژمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسان
تصویر پرسان
پرسنده
پرسان پرسان: در حال پرسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
پژمرده وفراهم آمده. (برهان قاطع) (آنندراج). پژمرده و درهم کشیده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرومایگان. (آنندراج). جمع واژۀ خس. رجوع به خس شود:
زین خسان خیر چه جوئی چو همی بینی
که بترب اندر هرگز نبود روغن.
ناصرخسرو.
می بگفتی راستی گر از زیان این خسان
عاقلان را گوش کردن قول من یاراستی.
ناصرخسرو.
گفت بگذار ترهات خسان
رو به بی بی سلام ما برسان.
سنائی.
از خسان همت کسان مطلب
که رخ و پیل کار شه نکنند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُسْ سا)
آن ستارگانی که هرگز غروب نکنند چون جدی و بنات النعش و فرقدان ومانند آن. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
فراهم آمده باشد از غم یا از درد. (صحاح الفرس). المناک و دردناک. (شعوری). و ظاهراً این صورت مصحف پخسان است
لغت نامه دهخدا
(غِ/ غَ خوَرْ / خُرْ)
خوار شدن پس از ارجمندی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
صفت فاعلی بیان حالت. در حال پرسیدن. پرسنده:
هر که باشد زحال ما پرسان
یک بیک را سلام ما برسان
لغت نامه دهخدا
صفت بیان حالت از پوساندن، پوسنده
لغت نامه دهخدا
(پِ)
هانری ژزف. سرتیپ فرانسوی، متولد در شهر متز. مخترع توپ های خمپاره اندازی بنام او. مولد وی بسال 1783 و وفات بسال 1854 م
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ کَ دَ)
بخسانیدن. فراهم ترنجانیدن از غم. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ آقای نخجوانی) :
از اوبی اندهی بگزین و شادی و تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که پخسانی.
رودکی.
ای ترک بحرمت مسلمانی
کم بیش بوعده ها نپخسانی.
معروفی.
کفر که کبریت دوزخ اوست و بس
بین چه پخسانید او را این نفس.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخسان
تصویر بخسان
پژمرده وفراهم آمده، رنجدیده وعلم کشیده، خرامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسان
تصویر خسان
فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
دارای مرض پیسی مبروص: وبسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان و بعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسان
تصویر پوسان
پوسنده، در حال پوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسان
تصویر پرسان
پرسنده، در حال پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسان
تصویر پرسان
جویا، پرسنده، پرسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
((پَ دَ))
رنجاندن، آزرده ساختن
فرهنگ فارسی معین
قسمت سایه ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در شهرستان علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان
فرهنگ گویش مازندرانی