جدول جو
جدول جو

معنی پختگی - جستجوی لغت در جدول جو

پختگی
پخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز پخته شده، کنایه از آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
فرهنگ فارسی عمید
پختگی(پُ تَ / تِ)
نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. ینع:
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد.
مولوی.
، عقل. حزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی:
فزون کرد ارچه سفر رود مرد
همان پختگی به بود سود مرد
بکان کندن ار دست تو گشت ریش
مخور غم که سود از زیان است بیش.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
پختگی
رسیدگی، چیزی که پخته باشد
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
فرهنگ لغت هوشیار
پختگی((پُ تِ))
کنایه از کارآزمودگی و باتجربگی
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
فرهنگ فارسی معین
پختگی
آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی
متضاد: خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پختگی
رسیدیّگی، بلوغ
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
حالت و چگونگی پیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخمگی
تصویر پخمگی
کودنی، کم هوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختنی
تصویر پختنی
قابل پختن، درخور طبخ، غذای پخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپختگی
تصویر ناپختگی
ناپخته بودن، خامی، ناآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
حالت و چگونگی پیخته
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ)
صلابت و شدت و درشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
خامی. پخته نبودن. خامی گوشت و امثال آن. سلغ، کال بودن میوه. نارس بودن، بی تجربگی. ناآزمودگی. ناسنجیدگی، جلفی. بی وقاری. سبکی. سبکسری. بی احتیاطی. بی وقاری
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
درخور طبخ. سزاوار پختن، مطبوخ. طبیخ. مقابل حاضری، پختنی ساختن، اطباخ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ پُ تَ / تِ)
پخته نبودن. ناپختگی. مقابل پختگی. رجوع به پختگی شود، خامی. بی تجربگی. کارنادیدگی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
دهی از دهستان مسکون بخش جبال بارز جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ / مِ)
سادگی. حالت و چگونگی آنکه پخمه است و رجوع به پخمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سختگی
تصویر سختگی
صلابت و درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختنی
تصویر پختنی
درخور طبخ سزاوار پختن، مطبوخ طبیخ مقابل حاضری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخمگی
تصویر پخمگی
سادگی، حالت آن پخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپختگی
تصویر ناپختگی
بی تجربگی، جلفی، بی وقاری، سبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
حالت و کیفیت پیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
((تِ))
پیخته بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخمگی
تصویر پخمگی
((پَ مِ))
بی عرضگی، سادگی
فرهنگ فارسی معین
بی تجربگی، خامی، ناشیگری
متضاد: پختگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با استحکام، با بلوغ
دیکشنری اردو به فارسی