- پختگی
- رسیدگی، چیزی که پخته باشد
معنی پختگی - جستجوی لغت در جدول جو
- پختگی ((پُ تِ))
- کنایه از کارآزمودگی و باتجربگی
- پختگی
- پخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز پخته شده، کنایه از آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سادگی، حالت آن پخمه باشد
درخور طبخ سزاوار پختن، مطبوخ طبیخ مقابل حاضری
حالت و کیفیت پیخته
صلابت و درشتی
قابل پختن، درخور طبخ، غذای پخته
کودنی، کم هوشی
حالت و چگونگی پیخته
ناپخته بودن، خامی، ناآزمودگی
بی تجربگی، جلفی، بی وقاری، سبکی