جدول جو
جدول جو

معنی پختگی

پختگی
پخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز پخته شده، کنایه از آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پختگی

پختگی

پختگی
نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. یَنع:
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد.
مولوی.
، عقل. حَزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی:
فزون کرد ارچه سفر رودِ مرد
همان پختگی به بود سود مرد
بکان کندن ار دست تو گشت ریش
مخور غم که سود از زیان است بیش.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا

پختگی

پختگی
آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی
متضاد: خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد