جدول جو
جدول جو

معنی پختنی - جستجوی لغت در جدول جو

پختنی
قابل پختن، درخور طبخ، غذای پخته
تصویری از پختنی
تصویر پختنی
فرهنگ فارسی عمید
پختنی
(پُ تَ)
درخور طبخ. سزاوار پختن، مطبوخ. طبیخ. مقابل حاضری، پختنی ساختن، اطباخ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
پختنی
درخور طبخ سزاوار پختن، مطبوخ طبیخ مقابل حاضری
تصویری از پختنی
تصویر پختنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پختن
تصویر پختن
مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن
اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
پخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز پخته شده، کنایه از آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختنی
تصویر ختنی
از مردم ختن، تهیه شده در ختن، برای مثال شنیدهام که مقالات سعدی از شیراز / همی برند به عالم چو نافۀ ختنی (سعدی۲ - ۵۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
نام شهری در ایالت سوری از انگلستان در نه هزارگزی غربی لندن و آن مسقطالرأس مورّخ مشهور گیبون است
لغت نامه دهخدا
(تِ)
چچ. آلتی چوبین چون پنجۀ انسان با دستۀ بلندکه در خرمن ها بدان غله برافشانند و کاه از دانه جدا کنند. پتنی. غله برافشان. و در لهجۀ شهمیرزاد (دیهی بر چهارفرسنگی شمال شرقی سمنان) ، هشتالم. پنجه. شنه، سینی چوبین بر گونۀ برهونی که غله بدان افشانند. غله برافشان. دانه برافشان. پرپاش
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. ینع:
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد.
مولوی.
، عقل. حزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی:
فزون کرد ارچه سفر رود مرد
همان پختگی به بود سود مرد
بکان کندن ار دست تو گشت ریش
مخور غم که سود از زیان است بیش.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخور پیختن. رجوع به پیختن شود
لغت نامه دهخدا
آلتی چوبین و پنجه مانند که بدان خرمن باد دهند، سینی چوبی برای پاک کردن و افشاندن غله چچ پتنی
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین و پنجه مانند که بدان خرمن باد دهند، سینی چوبی برای پاک کردن و افشاندن غله چچ پتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
رسیدگی، چیزی که پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختنی
تصویر پیختنی
در خور پیختن لایق پیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
طبخ کردن، پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
((پُ تَ))
کنایه از آماده کردن، مهیا ساختن، با تجربه و کارآزموده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
((پُ تِ))
کنایه از کارآزمودگی و باتجربگی
فرهنگ فارسی معین
آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی
متضاد: خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پختن
تصویر پختن
Bake, Cook
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پختن
تصویر پختن
cuire au four, cuisiner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پختن
تصویر پختن
hornear, cocinar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پختن
تصویر پختن
לאפות , לבשל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پختن
تصویر پختن
पकाना , खाना पकाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پختن
تصویر پختن
memanggang, memasak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پختن
تصویر پختن
อบ , ทำอาหาร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پختن
تصویر پختن
bakken, koken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پختن
تصویر پختن
assar, cozinhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پختن
تصویر پختن
cuocere al forno, cucinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رسیدیّگی، بلوغ
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پختن
تصویر پختن
烘焙 , 做饭
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پختن
تصویر پختن
piec, gotować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پختن
تصویر پختن
пекти , готувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پختن
تصویر پختن
backen, kochen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پختن
تصویر پختن
печь , готовить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پختن
تصویر پختن
焼く , 料理する
دیکشنری فارسی به ژاپنی