جدول جو
جدول جو

معنی پتت - جستجوی لغت در جدول جو

پتت
توبه، استغفار
تصویری از پتت
تصویر پتت
فرهنگ لغت هوشیار
پتت
توبه، استغفار، توبه نامه
تصویری از پتت
تصویر پتت
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخت
تصویر پخت
مسطح، پهن، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت
تصویر پشت
عقب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پست
تصویر پست
حقیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تهی خالی بی خورش ساده تنها: نان پتی، برهنه روت لخت عور: پاپتی، آشکار. یا دوغ پتی. دوغ بی کره و روغن و بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتو
تصویر پتو
نوعی منسوج پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه
فرهنگ لغت هوشیار
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه. چکش بزرگ فولادین که آهنگران بدان آهن و پولاد و مانند آن کوبند آهن کوب کوبن کوبیازه مرزبه گزینه پکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتفت
تصویر پتفت
پتت
فرهنگ لغت هوشیار
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتخ
تصویر پتخ
مبهوت، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
بی معنی مزخرف لاطایل، منحرف از راه راست: از راه پرت افتاده است. یا از مرحله پرت است دور از اصل موضوع است: (وقتی دیدم لیدیا اینقدر از مرحله پرت است ناچار شدم بوی گفتم) (دشتی)، گیج. اسباب خرده و ریزه متفرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست
تصویر پست
پایین، تحت، زیر، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت
تصویر پشت
قسمت عقب تن از کمر ببالا وبمعنی یار و یاور وپناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنت
تصویر پنت
نشستگاه مقعد دبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوت
تصویر پوت
روسی سنگ اندازه ای است در روسیه برابر با 16 کیلوگرم
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره افراها که جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان است و در سراسر جنگلهای خزر وجود دارد. برگهایش پنجه یی است گندلاش پلاس بستام بلس، سفیدار، شیردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت
تصویر پیت
آهنی حلبی که برای نفت و روغن و امثال آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت
تصویر پرت
دورافتاده، کنار، منحرف
پرت شدن: افتادن از بالا به پایین، فرو افتادن
پرت کردن: دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
پرت و پلا: پراکنده، پخش، سخنان بیهوده و بی معنی، چرند و پرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتو
تصویر پتو
جای رو به آفتاب، آفتاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتک
تصویر پتک
وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، پکوک، کوبن، برای مثال بفرمود کآهنگران آورید / مس و روی و پتک گران آورید (فردوسی۴ - ۱۸۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتک
تصویر پتک
نوار پهن که چوپانان و دهقانان و بعضی مردم به ساق پای خود می پیچند، مچ پیچ، پاپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیت
تصویر پیت
ظرف فلزی برای نفت یا روغن، چلیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت
تصویر پرت
ضایعات مادۀ اولیه در جریان تولید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت
تصویر پشت
بیرون چیزی و بالای چیزی
عقب، دنبال
یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد،
قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر، بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دم
یار، یاور، پناه
پشت پا: مقابل کف پا، عقب پا، پس پا، روی پا، در ورزش در کشتی، فنی که برای زمین زدن حریف به کار می رود و پا را پشت پای او می گذارند و او را به عقب می رانند
پشت پا زدن: کنایه از ترک کردن، اعراض کردن، رو گرداندن، رد کردن و ترک گفتن چیزی، برای مثال غایت آرزو چو دست نداد / پشت پایی زدم بیاسودم (ابن یمین - ۴۷۶)
پشت پرده: کنایه از آنچه پنهانی و دور از چشم دیگران صورت می گیرد، پس پرده
پشت دادن: تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
پشت دوتا: پشت خمیده
پشت سر: عقب سر، پس سر، پشت گردن، در پی
پشت سر هم: یکی پس از دیگری، پی در پی، پیاپی
پشت کردن: تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن
پشت نمودن: تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
پشت و پناه: کنایه از پشتیبان، حامی، مددکار، یار و یاور، نگهبان
پشت و رو: آستر و رویه، وارونه، واژگونه
پشت و روی: آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتو
تصویر پتو
پارچۀ ضخیم به اندازۀ لحاف که از پشم یا پنبه بافته می شود و بیشتر در موقع خواب روی خود می اندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست
تصویر پست
سازمان دولتی که نامه ها و کالاهای مردم را از نقطه ای به نقطۀ دیگر می رساند، کنایه از پستچی مثلاً پست آمد، مقام، منصب، نگهبانی، نگهبان، محلی که یک نگهبان باید از آن نگهبانی کند، جایی که نگهبان در آن استقرار یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلت
تصویر پلت
نوعی ماهی شبیه ماهی کپور که در دریای خزر صید می شود. به گیلکی سسه می گویند،
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست
تصویر پست
آرد، آرد بوداده، آرد گندم یا جو یا نخود بریان کرده، برای مثال منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲ - ۱۰۷)، پوست گندم و جو، سبوس، سپوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخت
تصویر پخت
ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد، پخ
رخت، برای مثال گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش (حافظ - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتر
تصویر پتر
تکۀ فلز یا چیز دیگر که بر روی آن طلسم یا تعویذ بنویسند، برای مثال چشم بد کز پتر آهن و تعویذ نگشت / بند تعویذ ببرّید و پتر باز دهید (خاقانی - ۱۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوت
تصویر پوت
واحد اندازه گیری وزن در روسیه، برابر ۱۶ کیلوگرم
خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست کنند، قلیه پوتی، تابع لوت، طعام، برای مثال عشق باشد لوت وپوت جان ها / جوع از این روی است قوت جان ها (مولوی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست
تصویر پست
مقابل بلند، کوتاه، مقابل بالا، پایین، نشیب، خوار، زبون، فرومایه، بخیل، خسیس
پست شدن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
پست شمردن: خوار و ذلیل پنداشتن، حقیر دانستن
پست کردن: پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
پست گشتن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید