جدول جو
جدول جو

معنی پایگذار - جستجوی لغت در جدول جو

پایگذار
(گُ)
مددکار. دست مرد. (رشیدی) :
بود توشرع برتواند داشت
ز آنکه او روشن است و بود تو تار
دین نیابد ز دست تا بود است
مر ترا دست مرد و پایگذار.
سنائی (از فرهنگ رشیدی).
هرچند شعر سنائی مصحف است معهذا بی شبهه رشیدی از این شعر بغلط افتاده است و کلمه پای گذار بمعنی حق القدم و پایمزد است و دست مرد هم بمعنی پای مرد نیامده است و در شعر سنائی نیز کلمه پایمزد است نه پای مرد.
، قاصد و پیک پیاده. پایوند. پیک پیاده که در هر منزلی بداشتندی تانامه بیکدیگر دادندی، مانده بآسوده، تا زودتر بجای مقصود رسیدی. حافظ اوبهی در لغت نامۀ خود در کلمه اسکدار گوید: و این راه برنده را چون با اسپ باشد اسکذار و یام گویند و چون پیاده میرود پای گذار خوانند. رجوع به اسکدار شود
لغت نامه دهخدا
پایگذار
دست مرد، مددکار
تصویری از پایگذار
تصویر پایگذار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایدار
تصویر پایدار
پاینده، جاویدان، باقی، برای مثال نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار (فردوسی - ۱/۸۵)، برقرار، استوار، ثابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی گذار
تصویر پی گذار
پی گذارنده، پایه گذار، بنیان گذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
راهگذر، آنکه از راهی گذر می کند، آنکه از راهی عبور می کند، عابر، مسافر، راه گذر، راهی که از آن گذر می کنند، راه عبور، راه و گذرگاه، معبر
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
برگشت. (ناظم الاطباء). بازآینده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161).
لغت نامه دهخدا
(را یَ / یِ دِهْ)
آنکه بطور میل و خواهش از همه آمال و اموال خود تمتع میبرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ)
آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهدۀ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. (منتهی الارب). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار. (منتهی الارب). لهم، مرد نیک کارگذار. (منتهی الارب). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی، مرد کارگذار. ثمالی، کارگذار مردم:
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
حسبنا اﷲ و نعم الوکیل، بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. (ابوالفتوح رازی).
و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 77).
کارگذاری که بقیمت گران
جامگی کارگذاران خان.
امیرخسرو (در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج).
فریاد که کردم همه عمر، نکردم
کاری که بود روز جزا کارگذارم.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، پاکار، (اصطلاح وزارت خارجه) منصبی در وزارت خارجۀ قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
راهگذر. رهگذر، معبر و طریق و راه و گذرگاه. (ناظم الاطباء). شاهراه. (از آنندراج). محل عبور:
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد
غم را مگر اندر دل او راهگذاری است.
فرخی.
ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورد
این نیست سرای توکه این راهگذار است.
ناصرخسرو.
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
بیادگار نسیم صبا نگه دارد.
حافظ.
حلقوم، راهگذار طعام و شراب. (دهار).
- راهگذار کردن، ایجاد معبر. گذرگاه درست کردن. گذر کردن. عبور کردن:
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار.
فرخی.
، درۀ تنگ در میان کوه، نای و حلقوم، مسافر. (ناظم الاطباء). راهگذر. گذرندۀ راه. (آنندراج). که از راه بگذرد. که از راه گذر کند. که ازراه عبور کند. عابر. رهگذار. رهگذر. راهگذر، راهنما. (ناظم الاطباء). راهگذر، سرگذشت. (ناظم الاطباء). راهگذر، سوغاتی که مسافر از راه آورد. (ناظم الاطباء). راهگذر. سوغاتی که از سفر آرند. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
سنگ پا، نسفه، نشفه، (منتهی الارب)، و آن سنگی باشد سیاه و متخلخل که بدان شوخ کف پای سترند
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
رجوع به پاسگذار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
روزن باد که گذرگاه باد باشد. (آنندراج). روزنی که روی بر باد بود و بادگیر. (ناظم الاطباء: بادگزار (کذا)). آنجا که همیشه باد درگذرد. منخرق الریح. بادگذر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
حقگذاری. شکر
لغت نامه دهخدا
(اَ خَص ص)
حقگذار. شکور. پاسگزار. شاکر
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایدار
تصویر پایدار
ثابت، دائم، باقی، استوار، قائم، قوی، پابرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایزار
تصویر پایزار
کفش و موزه و امثال آن پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایکار
تصویر پایکار
خدمتکار، پادو، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، منصب، منزلت، قدر، رتبت، مقدار، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایگیر
تصویر پایگیر
مقید، پابند
فرهنگ لغت هوشیار
نمایان آشکار ظاهر. یا پدیدار بودن، یا پدیدار جای کسی. جای وی مشخص و معلوم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
برید و پیکی که منزل بمنزل فرود آید و اسب خود را عوض کند، کیسه و خریطه حاوی نامه های پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگذار
تصویر پاسگذار
سپاسگزار، شکور، شاکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگزار
تصویر پاسگزار
شکور شاکر شکر گزار حقگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خار
تصویر پای خار
سنگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
معبر و طریق و راه و گذرگاه، شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
پی گذارنده پایه گذار بنیان نهنده، قدم گذارنده، جای عبور محل گذاشتن قدم معبر: بساط ناصح تو پیشگاه باده و رود سرای حاسد تو پی گذار آتش و آب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار باسانی و جلدی کند واز عهده آن بخوبی برآید، آنکه حاجات مردم را قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگزار
تصویر پاسگزار
((گُ))
شاکر، حقگزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
((گُ))
عابر، مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانگذار
تصویر دانگذار
سهام گذار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگاه
تصویر پایگاه
مقام، مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگان
تصویر پایگان
سلسه مراتب، درجات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایدار
تصویر پایدار
برقرار، مقاوم
فرهنگ واژه فارسی سره
بنیانگزار، موسس، واضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد