جدول جو
جدول جو

معنی پایندان - جستجوی لغت در جدول جو

پایندان
ضامن، کفیل، پذیرفتار، برای مثال دی همی گفتی که پایندان شدم / که بودتان فتح و نصرت دم به دم (مولوی - ۴۹۳)میانجی، پایندا، پایین مجلس، برای مثال ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بود (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۵) کفش کن، درگاه خانه
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
فرهنگ فارسی عمید
پایندان
(یَ)
پذرفتار. ضامن. کفیل. (تفلیسی) (مهذب الاسماء) (دهار) (مج). غریز. (کنز اللغات). پایندانی کننده. (کنز اللغات). زعیم. (مج) (مهذب الاسماء). قبیل. ضمین. حمیل: گفتم اگر این مال امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانم شاید؟ گفت نه. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و انا به زعیم، من بآن پایندانم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). بوم و جغد و زاغ سیاه و عکه و گنجشک این پنج مرغ پایندان شدند. (قصص الانبیاء). گفت بکن آنچه خواهی گفت پایندانی باید از مرغان که با وی هم اعتقاد بودند. (قصص الانبیاء).
که به عمر و به جاه تو شده اند
روزگار و سپهر پایندان.
مسعودسعد.
در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است. (تذکرهالاولیاء عطار).
دل همی گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم بدم
هر که پایندان او شد وصل یار
او چه ترسد از شکست کارزار.
مولوی.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان.
نزاری.
مشتری صد سال دیگر در بقا
گشته پایندان مجدالدین علیست.
ابن بالو (؟) ابن بابویه (؟) (از جهانگیری).
رزق را دست تو پایندان شد
علم را کلک تو پایندان باد.
مؤیدالدین (از سروری).
از بهر درنگ کس جاوید در این گیتی
کی داد بگو با کس گردون چک پایندان.
ادیب پیشاوری.
، صف ّنعال. کفش کن. پایگاه. درگاه:
ماه را در محفل خورشید من
جای اندر صف پایندان بود.
منجیک.
، میانجی کننده. (برهان) ، ایلچیگری. (غیاث اللغات) ، رهن. گرو. (جهانگیری) ، در قید کسی بودن. (برهان). صاحب فرهنگ رشیدی این لفظ را بجای پایندان با یاء پابندان با باء موحدۀ مفتوحه داند و گوید: ’و صحیح بای موحده است بدل یای مثناه تحتیه و سامانی گوید ضامن را از آن پابندان گویند که کفالت پابند ضامن و مضمون عنه هر دوباشد و صف نعال را از آن گویند که مردم در گاه کفش کندن و پوشیدن کفش آنجا مقام کنند و پای بند شوند... اما در نسخ معتبرۀ مثنوی مولوی پایندان به یاء دیده شد نه به بای موحده و از مردم معتبر نیز چنین شنیده شد که جهانگیری گفته و تخطئۀ سامانی محض بقیاس است. والله اعلم. ’
لغت نامه دهخدا
پایندان
ضامن، کفیل
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
فرهنگ لغت هوشیار
پایندان
((یَ))
کفیل، ضامن، کفش کن، درگاه، میانجی کننده
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
فرهنگ فارسی معین
پایندان
ضمانت، ضامن
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
فرهنگ واژه فارسی سره
پایندان
ضامن، کفیل، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاییزان
تصویر پاییزان
(دخترانه)
هنگام پاییز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
دوام، بقا، برای مثال آزمودم مرگ من در زندگی ست / چون رهم زاین زندگی پایندگی ست (مولوی - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای دام
تصویر پای دام
تله، دام، نوعی دام که از موی دم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند
مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند
کنایه از هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب دادن کسی به کار ببرند، برای مثال گفتم به پایگاه ملائک توان رسید / گفتا توان اگر نشود دیو پای دام (خاقانی - ۳۰۲)، خصم را روز چند مهلت داد / لاجرم خصم پای دام نهاد (سنائی۱ - ۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاوندان
تصویر یاوندان
پادشاه، برای مثال چو یاوندان به مجلس می گرفتند / ز مجلس مست چون گشتند رفتند (رودکی - ۵۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاانداز
تصویر پاانداز
آنچه زیر پا بیندازند، فرشی که در درگاه اتاق بیندازند، پادری، پیشکش و هدیه ای که پیش پای کسی بگذارند، کنایه از کسی که برای دیگران بساط قمار فراهم کند یا واسطۀ عمل منافی عفت بشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسینیان
تصویر پسینیان
آنان که در زمانی نزدیک به ما می زیستند، متاخران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
پذیرفتاری، میانجی گری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایدان
تصویر پایدان
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، پااوزار، پاافزار، پایزار، لخا، لکا
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دَ / دِ)
کفیل. نقیب: و در معنی نقیب چهار وجه گفتند حسن بصری گفت ضمین باشد آنکه پایندگان و عاقلۀ قوم بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 118 س 5)
لغت نامه دهخدا
کفش، (شعوری) :
چون بگردد پای او از پایدان
آشکوخیده بماند همچنان،
رودکی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مقابل پیش قراول، مؤخرهالجیش. بنگاه لشکر و مؤخر آن. (منتهی الارب در کلمه ساقه). ساقه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
میانجی. (آنندراج). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل. و رجوع به پایندان شود، منتشر کردن. فاش و برملا کردن، کنایه از فاش و رسوا کردن. (از آنندراج) :
عیب صاحب هنران چند ببازار آری
چند از آن گلبن پرگل کف پرخار آری.
صائب
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پذیرفتاری. پذرفتاری. ضمانت. (مجمل اللغه). کفالت. (مجمل اللغه) (زمخشری). زعامت. (مج). صباره. صبر. تضمن. (دهار). ضمان. پذیرفتن، پذیرفتاری. زعام. (تاج المصادر) (دهار). تکفّل. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کفول. کفل. (دهار). تعهﱡد. زعم، زعامه. قباله. کون. حماله. (تاج المصادر بیهقی). میانجی گری. تعاهد: پس سلیمان مرغان را که پایندانی کرده بودند دعا بد کرد. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
قیام، ابدیت، بقا
فرهنگ لغت هوشیار
گردیست سفید رنگ که جزو یکی از ترکیبات سولفامید هاست و در حقیقت یک ملح سولفاگوانیدین است که در مورد اسهالهای بسیار شدید در پزشکی تجویز میشود و نام شیمیایی اش پاراآمینوفنیل سولفامید و گوانیدین میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
پذیرفتاری میانجیگری کفالت ضمانت تعهد زعامه قباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسینیان
تصویر پسینیان
آیندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای داش
تصویر پای داش
پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایدان
تصویر پایدان
کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندانت
تصویر پاندانت
فرانسوی آویز (جواهر سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادنگان
تصویر پادنگان
پاتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتنگان
تصویر پاتنگان
بادنجان باذنجان بادمجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
میانجیگری، ضمانت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاانداز
تصویر پاانداز
فرشی که در ورودی در اتاق بیندازند، آن چه که زیر پا بیندازند، دلال محبت، آن چه که در پای عروس و داماد ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
((یَ دِ))
همیشگی، ابدیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایدان
تصویر پایدان
کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسینیان
تصویر پسینیان
آخرین، موخرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
ابدیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
تضمین
فرهنگ واژه فارسی سره