جدول جو
جدول جو

معنی پاگر - جستجوی لغت در جدول جو

پاگر
قسمی از ماهیهای بحار گرمسیر و دریاهای اروپا که گوشت آن بسیار مطبوع و بال (زغنفه) آن خاردار است
لغت نامه دهخدا
پاگر
سازنده پ بوجود آورنده پای
تصویری از پاگر
تصویر پاگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکر
تصویر پاکر
(پسرانه)
نام پسر ارد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
بیماری ناشی از کمبود یکی از ویتامین های b که باعث تغییر رنگ پوست بدن و پوسته پوسته شدن آن به ویژه در اطراف گردن و دست و پا، التهاب زبان، اسهال، درد مفاصل و اختلال عصبی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاگیر
تصویر پاگیر
آنچه پا به آن گیر کند، کنایه از آنچه انسان به آن پابند شود، کنایه از پای بند، مقید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند، برای مثال عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی - ۱۰۲)
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، بردال، پردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پیوک، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتگر
تصویر پتگر
آنکه آهار به پارچه می زند، آهار زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
ستونی که زیر سقف خانه قرار دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاخر
تصویر پاخر
گیاهی با ریشۀ ستبر و گوشت دار، برگ های بزرگ و گلهای تندبو و شیرین، که در جاهای معتدل، کوهستان و صحرا می روید و گل های آن را پیش از شکفته شدن جمع می کنند. مخلوط گل های آن با عسل برای زخم ریه و سرفه و جوشاندۀ برگ آن برای معالجۀ خنازیر نافع است. در طب قدیم دود برگ آن را در مداوای تنگی نفس به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
زن آوازه خوان، رقاصه
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
پادیر. پادیز. بازیر. و البته یکی از این صور صحیح و مابقی مصحف است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فردیناند. نام قول و ترانه ساز و پیانوزن ایتالیائی. قسمت اعظم زندگانی وی در فرانسه گذشت و در مدت اقامت خود بدانجا قطعات دلکش و دقیق تألیف کرد که مشهورترین آنها به ’متر دو شاپل’ موسوم است. مولد وی بسال 1771 میلادی (1184ه. ق.) وفات در سنۀ 1839م. (1254 ه. ق.)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
پیلپا. داءالفیل. پاغره. کلن. و آن مرضی است که چون آدمی بدان دچار گردد پای آماس کند تا همچند خیکی شود. مرضی است که پای آدمی مقابل بخیکی میشود و آنرا بعربی داءالفیل خوانند، و بعضی گویند زحمتی و آزاری است که بسبب زحمت دیگر بهمرسیده باشد مانند غلوله که تا زحمت اول برطرف نشود آن هم برطرف نگردد. (برهان). و این معنی اخیر را امروز گرمان گویند. و رشیدی گوید: پاغر، بضم غین، پیلپا، چه غر، گره و ورم است... و این مختار جهانگیری است و سامانی گوید پاغر (بفتح غین) مخفف پای غر لغتی است در پاگر (بفتح کاف عجمی) مرکب از پا و غر به معنی جاعل و کننده و معنی ترکیبی کننده پا است و چون پا در این مرض بغایت گنده و بزرگ شود چنانکه مانند پای پیل گردد گویا پای دیگر میسازد بطریق مجاز و این خالی از تکلف نیست و صواب آن است که جهانگیری گفته از روی اعراب و تحقیق معنی. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ستونی که سقف خانه بدان ایستد. ستونی را گفته اند که سقف خانه بدان قرار گیرد. (برهان). عماد. عمود. پیلپایه. پالار. پیلپا
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مدت ماندن آفتاب باشد در برج سرطان. (تتمۀ برهان قاطع). و ظاهراً این صورت مصحف پایز و پاییز باشد. مدت ماندن آفتاب در برج سرطان و آنرا تیرماه نیز گویند. (از فرهنگی خطی)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ)
پتگیر. پرویزن. (جهانگیری). ماشوب
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ)
آهارزننده. آهارکننده
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ایوان و غلام گردشی سقف دار در غرفه یا عماری. بالکن سقف دار
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ژاک. مخترع بزرگ فرانسوی. متولد به سال 1787 و متوفی 1851 میلادی او را در خصوص دیوراما نظری است و در بسط و توسعۀ عکاسی بکمک نیپس کوشیده است و نامش بسبب این اختراع پایدار مانده
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ)
صاحب فرهنگ شعوری این کلمه را با شعر ذیل آورده و به آن معنی طباخ و آشپز و پزنده داده است:
تو را مهمان نوآیین برو دیگی بنه زرین
بپز گر پروری داری وهم خرگوش کهساری.
شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری).
ولیکن صاحب فرهنگ شعوری غلط خوانده است. ’بپز’ امر است از پختن و ’گر’ حرف شرط است و پروری بمعنی پرواری
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ)
طوق. (فرهنگ اسدی نخجوانی). طوق مرصع و زرین بود که بر گردن و یاره کنند. (فرهنگ اسدی نسخۀ چ تهران). طوق زرین باشد و از پرگار مشتق است. (صحاح الفرس). با گاف فارسی طوق مرصعی بوده که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بر گردن اسب می انداخته اند. (برهان). طوق مرصع زرّین. طوق مرصع که ملوک باستان در گردن خود و گاهی در گردن اسب میکردند. (رشیدی) :
عدو را ازتو بهره غل ّ و پاوند
ولی را از تو بهره تاج و پرگر.
دقیقی.
بهر تخت بر خسروی افسری
سزاوار هرافسری پرگری (؟).
اسدی.
، مخفف پرگار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کلمه فرانسوی، مأخوذ از آلمانی ستکن، نوشته ای که روی کیسه ها یا شیشه های دوا و مال التجاره برای تعیین محتویات و وزن آنها الصاق کنند. برچسب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاگن
تصویر پاگن
سر دوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاگیر
تصویر پاگیر
هر چیز که پایه آن گیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که سقف خانه بدان قرار گیرد پیلپا پیلپایه پالار عماد عمود. مرضی که موجب خیز و تورم پاها شود. این ناخوشی اغلب در قسمت های جنوبی ایران و عربستان دیده میشود و باحتمال قوی مربوط باختلالات جریان لنف و یا گردش خون و بالاخره ممکن است دارای یک علت عفونی و مرضی باشد، پاغره دا الفیل پیلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتگر
تصویر پتگر
آهار زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
هندی رامشگر پایکوب لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که بادوام است. ریشه اش ستبرو گوشتدار و مایل بقهوه یی و بضخامت یک انگشت است. این گیاه در نواحی سرد و معتدل میروید. برگهایش بوسیله دمبرگ نسبه طویلی مستقیما از ریشه جدا میشوند. پهنگ برگهایش قلبی شکل و نسبه وسیع است. گلهایش در انتهای ساقه های فلس داری قرار دارند که نهنج آنها تا حدی وسیع (شبیه گل داودی) است. معمولا پس از پیدایش گل انتهای ساقه های گل دار بطرف زمین خم میشود. گلهای این گیاه قبل از شکفته شدن برای مصرف دارویی بوسیله زارعان جمع آوری میشود و برای رفع سرفه و رفع نزله مصرف میگردد و بیشتر خلط آور است. این گیاه در اغلب صحاری و کوهستانهای ایران میروید و من جمله در شمیران فراوان دیده میشود سعال حشیشه السعال دوسه الحمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادر
تصویر پادر
لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
((پَ گَ))
طوق، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می کرده اند و گاه بر گردن اسب می انداختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پتگر
تصویر پتگر
((پَ گَ))
آهار زننده، آهار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
((غَ))
ستونی که سقف خانه روی آن قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
((غُ))
واریس، ورم پا
فرهنگ فارسی معین
جنون آمیز، دیوانه
دیکشنری اردو به فارسی