قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد، لشکر، قشون، برای مثال سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد، لشکر، قشون، برای مِثال سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
پاسنگ. پاچنگ. چیزی که در یک پلۀ ترازو آویزند تا با پلۀ دیگر برابر شود. (برهان) ، و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پای بمعنی پاینده و محفوظو آهنگ بمعنی قصد و چون آنرا بجهت تخم نگاهدارند گویا آهنگ حفظ آن کرده اند. (رشیدی) ، خلخال. پاآورنجن، دریچۀ کوچک. (برهان) ، شکنجه بود. و این مصحف پاهک و باهک است وآن نیز نه بمعنی شکنجه بلکه بمعنی مردمک چشم است
پاسنگ. پاچنگ. چیزی که در یک پلۀ ترازو آویزند تا با پلۀ دیگر برابر شود. (برهان) ، و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پای بمعنی پاینده و محفوظو آهنگ بمعنی قصد و چون آنرا بجهت تخم نگاهدارند گویا آهنگ حفظ آن کرده اند. (رشیدی) ، خلخال. پاآورنجن، دریچۀ کوچک. (برهان) ، شکنجه بود. و این مصحف پاهک و باهک است وآن نیز نه بمعنی شکنجه بلکه بمعنی مردمک چشم است
کفش و پای افزار، پابرنجن. پااورنجن. خلخال. (برهان) ، پوزار و صاحب فرهنگ رشیدی گوید:پاهنگه، پای برنجن و کفش. فردوسی گوید: بدستان و دستینه در راز شد بآهنگ پاهنگه دمساز شد. و نظامی گوید: برون کن پا از این پاهنگۀ تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ. اما در اکثر نسخ بجای پاهنگه پاچیله مرقوم است - انتهی. چنانکه رشیدی متذکرشده است کلمه در شعر نظامی پاچیله یا پاچپله است و اما در شعر فردوسی مجعول و مصنوع است و چنین بیتی درفردوسی نیست
کفش و پای افزار، پابرنجن. پااورنجن. خلخال. (برهان) ، پوزار و صاحب فرهنگ رشیدی گوید:پاهنگه، پای برنجن و کفش. فردوسی گوید: بدستان و دستینه در راز شد بآهنگ پاهنگه دمساز شد. و نظامی گوید: برون کن پا از این پاهنگۀ تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ. اما در اکثر نسخ بجای پاهنگه پاچیله مرقوم است - انتهی. چنانکه رشیدی متذکرشده است کلمه در شعر نظامی پاچیله یا پاچَپله است و اما در شعر فردوسی مجعول و مصنوع است و چنین بیتی درفردوسی نیست
از پارسی باستان ’تخمه سپاد’، اوستا ’سپاذه’ (قشون) ، ارمنی عاریتی و دخیل ’سپه’، استی ’افساد’ و ’افساد’ (مقدار بسیار، سپاه، فوج) ، پهلوی ’سپاه’ (مجموعۀ لشکریان). رجوع شود به اسپاه، اسبه، سپه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فوج و لشکر. (آنندراج). لشکر گشن و انبوه. اسپاه و اسپه از این لغت است. (شرفنامۀ منیری). جند. (ترجمان القرآن). جیش. (دهار). عسکر. قشون. لشکر. خیل. (دهار) : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مر نیک بختیم را بر روی او نشان است. رودکی. سپاه اندک و رای و دانش فزون به از لشکر گشن بی رهنمون. ابوشکور. سپاهی که نوروز گرد آورد همه نیست گردش ز ناگه شجام. دقیقی. پیاده بدانند و پیل و سپاه رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه. فردوسی. رده برکشیده سپاهش دو میل بدست چپش هفتصد ژنده پیل. فردوسی. نباید که بیکار باشدسپاه نه آسوده از رنج و تدبیر شاه. اسدی. با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهر دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا. ناصرخسرو. تنها یکی سپاه بود دانا نادانت با سپاه بود تنها. ناصرخسرو. سپاه زنگ بغیبت او (شاه ستارگان) بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه)، درشت. (آنندراج)
از پارسی باستان ’تَخمه سپاد’، اوستا ’سپاذه’ (قشون) ، ارمنی عاریتی و دخیل ’سپه’، استی ’افساد’ و ’افساد’ (مقدار بسیار، سپاه، فوج) ، پهلوی ’سپاه’ (مجموعۀ لشکریان). رجوع شود به اسپاه، اسبه، سپه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فوج و لشکر. (آنندراج). لشکر گشن و انبوه. اسپاه و اسپه از این لغت است. (شرفنامۀ منیری). جند. (ترجمان القرآن). جیش. (دهار). عسکر. قشون. لشکر. خیل. (دهار) : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مر نیک بختیم را بر روی او نشان است. رودکی. سپاه اندک و رای و دانش فزون به از لشکر گشن بی رهنمون. ابوشکور. سپاهی که نوروز گرد آورد همه نیست گردش ز ناگه شجام. دقیقی. پیاده بدانند و پیل و سپاه رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه. فردوسی. رده برکشیده سپاهش دو میل بدست چپش هفتصد ژنده پیل. فردوسی. نباید که بیکار باشدسپاه نه آسوده از رنج و تدبیر شاه. اسدی. با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهر دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا. ناصرخسرو. تنها یکی سپاه بود دانا نادانْت با سپاه بود تنها. ناصرخسرو. سپاه زنگ بغیبت او (شاه ستارگان) بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه)، درشت. (آنندراج)
شکنجه. (اوبهی) (رشیدی) (جهانگیری). شکنجه باشد و آن آزاریست که دزدان را کنند. (برهان). و این صورت را اسدی در فرهنگ باباء موحده آورده و بیت ذیل را شاهد آن: دلمان چو آب بامی تنمان بهاربادی از بیم چشم حاسد کش کرده باد باهک. ابوشعیب. و در نسخه ای از اسدی بجای کش کرده باد، کش کنده باد است و بعقیدۀ ما این نسخه بدل اصل است و پاهک یا باهک همان نی نی و مردمک و ببک چشم است. نه آزارو شکنجه. و شاید اصل نسخۀ شعر هم بابک باشد صورتی از ببه و ببک
شکنجه. (اوبهی) (رشیدی) (جهانگیری). شکنجه باشد و آن آزاریست که دزدان را کنند. (برهان). و این صورت را اسدی در فرهنگ باباء موحده آورده و بیت ذیل را شاهد آن: دلمان چو آب بامی تنمان بهاربادی از بیم چشم حاسد کش کرده باد باهک. ابوشعیب. و در نسخه ای از اسدی بجای کش کرده باد، کش کنده باد است و بعقیدۀ ما این نسخه بدل اصل است و پاهک یا باهک همان نی نی و مردمک و ببک چشم است. نه آزارو شکنجه. و شاید اصل نسخۀ شعر هم بابک باشد صورتی از بَبَه و بَبَک