جدول جو
جدول جو

معنی پانژ - جستجوی لغت در جدول جو

پانژ
عاصمۀ مزل از ناحیۀ متز دارای 235 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پانژ
(ژِ)
کوهی در مقدونیه و آن شعبه ای ازردپ است و در قدیم معادن زر این کوه مشهور بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پانه
تصویر پانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانی
تصویر پانی
آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود برای مثال نه در آن معده ریزه ای میده / نه در آن دیده قطره ای پانی (سنائی - لغت نامه - پانی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاپژ
تصویر پاپژ
پژ، زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانژ
تصویر مانژ
محل مخصوص برای تعلیم وتربیت اسب و آموزش سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاژن
تصویر پاژن
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پان
تصویر پان
تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، تملول، تنبول
نوعی فلوت
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم. طین. (برهان). و نیز رجوع به پژ شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جزیره ای از جزایر فیلیپین میان مین در و نگرس دارای 1300 هزارگزمربع مساحت و 750000 تن سکنه. زمینی کوهستانی و مشجر و بندر عمده آن ایل ایل باشد و از محصولات مهم آن قند و برنج و پنبه و قهوه و کاکائو است و تربیت مواشی کنند. پان به سه ایالت آن تیک و کاپیز و ایل ایل منقسم است
لغت نامه دهخدا
اسم هندی تنبول است، تامبول، تامول، تنبول، تنبل، شاه صینی، (دمشقی)، و آن برگی باشد از قسمی فلفل که آنرا در هندوستان با آهک و فوفل خایند تا لبها را سرخ گرداند، (برهان)، مخلوطی از تانبول و فلفل و توتون که هندوان در دهان گیرند و آب آن بیرون کنند، معجونی از برگ تانبول و آهک و فوفل که هندوان همیشه در دهان دارند و آب آن بیرون کنند: در این حکم چنان مستقیم شد که خوطان را قدرت خوردن پان نبود تا بسوار شدن چه رسد، (تاریخ فیروزشاهی)،
از بهر سرخی لب زخم عدوی او
کافی بود شباهت پیکان به برگ پان،
طالب آملی،
بوی گلزار شهادت هر کرا بیتاب کرد
چون لب پان خورده می بوسد دهان شمشیر را،
صائب
لغت نامه دهخدا
در اساطیر یونانی نام پسر هرمس و پریئی بنام دریوپ، وی محافظ گله هاست و در ردیف ملتزمین دیونیسوس قرار دارد و از دره ها و کوهها عبور میکند و بشکار یا تنظیم رقصهای پریان مواظب است و او با نائی که خود مخترع آن است با آنان میرقصد و دارای شاخ و پاهای بز می باشد
لغت نامه دهخدا
باز، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، باج
لغت نامه دهخدا
باژ، دیهی از طوس و بعضی آن را مولد فردوسی گفته اند، نام دهی است از بلوکات طوس، (برهان)، فاز
لغت نامه دهخدا
(نِ)
محوطۀ مخصوص تعلیم اسبان و سواران
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کرسی سن و لوآر از ناحیۀ شارل بر ساحل کانال سانتر و آن شهر 1971 تن سکنه و مؤسسات آجرسازی و سفالگری دارد وراه آهن میان پاریس و لیون و بحرالروم از آن گذرد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
فانه. پهانه. فهانه. (جهانگیری) (رشیدی). پغاز. (برهان) (جهانگیری). اسکنه. گوه. چوبی که نجاران در شکاف چوبی که می شکافند نهند تا آسان شکافد و کفشگران و موزه دوزان در فاصله قالب کفش و موزه فشارند تا فراخ گردد و هم چوبی را که زیر ستون گذارند تا راست ایستد بدین نام خوانند، چوبی که در پشت در نهند تا گشوده نشود و چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب به آسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند از اینرو که قوت چهل مرد به آن وفا نکند. (فرهنگ رشیدی) :
ترا خانه دین است و دانش درون شو
بدین خانه و سخت کن در به پانه.
ناصرخسرو.
، بعضی گفته اند بمعنی انتظار باشد به لغت دری. (رشیدی). رجوع به فانه شود
لغت نامه دهخدا
آب، (رشیدی)، ماء:
نه در آن معده ریزۀ میده
نه در آن دیده قطرۀ پانی،
سنائی،
اسامی دراین عالم است ار نه حاشا
چه آب و چه نان و چه میده چه پانی،
سنائی
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
عقیدۀ اتحاد ملل ژرمن
لغت نامه دهخدا
فرانسوی هم: پیشوندی که برسر برخی از واژگان می آید هندی تمبل از گیاهان تنبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانژ
تصویر مانژ
فرانسوی اسپرس محوطه ای مخصوص تعلیم اسبان و سواران
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که نجاران در شکاف چوب دیگر نهند تا آسان بشکافد و کفشگران در فاصله قالب و کفش میگذارند فانه پهانه فهانه پغار اسکنه گوه، چوبی که زیر ستون گذارند تا رایت ایستد، چوبی که پشت در اندازند تا باز نشود چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب باسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانی
تصویر پانی
آب: (نه در آن معده ریزه ای مانده نه در آن دیده قطره ای پانی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژن
تصویر پاژن
پازن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپژ
تصویر پاپژ
زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم طین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژ
تصویر پاژ
باج باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانژ
تصویر مانژ
((نِ))
محوطه ای مخصوص تعلیم اسبان و سواران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانچ
تصویر پانچ
دستگاه یا وسیله ای که کاغذها را با آن سوراخ و باطل کنند، منگنه (واژه فرهنگستان)، ایجاد کردن سوراخ هایی که اطلاعاتی را نمایش می دهند بر روی کارت یا نوار کاغذی برای وارد کردن آن اطلاعات به کامپیوتر
فرهنگ فارسی معین
جنبش ضد ارزش جوانان در غرب که با سر و وضع نامناسب و غیر معمول همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانل
تصویر پانل
((نِ))
صفحه یا تابلویی که روی آن اعلان یا ابزارهای اندازه گیری نصب شود، سطح پیش ساخته نسبتاً بزرگی که آن را به صورت دیوار یا سقف نصب می کنند، گروهی از افراد متخصص و صاحب نظر که برای بحث یا داوری درباره موضوعی گرد هم آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانه
تصویر پانه
((نِ))
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، فهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاپژ
تصویر پاپژ
((پَ))
زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاژ
تصویر پاژ
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
پنج
دیکشنری اردو به فارسی