جدول جو
جدول جو

معنی پان - جستجوی لغت در جدول جو

پان
تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، تملول، تنبول
نوعی فلوت
تصویری از پان
تصویر پان
فرهنگ فارسی عمید
پان
(نِ)
جزیره ای از جزایر فیلیپین میان مین در و نگرس دارای 1300 هزارگزمربع مساحت و 750000 تن سکنه. زمینی کوهستانی و مشجر و بندر عمده آن ایل ایل باشد و از محصولات مهم آن قند و برنج و پنبه و قهوه و کاکائو است و تربیت مواشی کنند. پان به سه ایالت آن تیک و کاپیز و ایل ایل منقسم است
لغت نامه دهخدا
پان
اسم هندی تنبول است، تامبول، تامول، تنبول، تنبل، شاه صینی، (دمشقی)، و آن برگی باشد از قسمی فلفل که آنرا در هندوستان با آهک و فوفل خایند تا لبها را سرخ گرداند، (برهان)، مخلوطی از تانبول و فلفل و توتون که هندوان در دهان گیرند و آب آن بیرون کنند، معجونی از برگ تانبول و آهک و فوفل که هندوان همیشه در دهان دارند و آب آن بیرون کنند: در این حکم چنان مستقیم شد که خوطان را قدرت خوردن پان نبود تا بسوار شدن چه رسد، (تاریخ فیروزشاهی)،
از بهر سرخی لب زخم عدوی او
کافی بود شباهت پیکان به برگ پان،
طالب آملی،
بوی گلزار شهادت هر کرا بیتاب کرد
چون لب پان خورده می بوسد دهان شمشیر را،
صائب
لغت نامه دهخدا
پان
در اساطیر یونانی نام پسر هرمس و پریئی بنام دریوپ، وی محافظ گله هاست و در ردیف ملتزمین دیونیسوس قرار دارد و از دره ها و کوهها عبور میکند و بشکار یا تنظیم رقصهای پریان مواظب است و او با نائی که خود مخترع آن است با آنان میرقصد و دارای شاخ و پاهای بز می باشد
لغت نامه دهخدا
پان
فرانسوی هم: پیشوندی که برسر برخی از واژگان می آید هندی تمبل از گیاهان تنبول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قپان
تصویر قپان
نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، برای مثال یکی دیبا فروریزد به رزمه / یکی دینار برسنجد به قپّان (عنصری - ۲۷۰) . در این بیت qappān، باسکول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پانه
تصویر پانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپان
تصویر تپان
تپاندن، پسوند متصل به واژه به معنای تپاندن مثلاً زورتپان
فرهنگ فارسی عمید
(قَپْ پا)
کپان و آن ترازویی است که یک پله دارد و بجای پلۀ دیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیقرار. بی آرام. مضطرب. طپنده. در حال طپیدن. ضجر. هلوع. (منتهی الارب). تپان:
طپان ماده بفتاد و نر برپرید
بیامد همانجا که بد آرمید.
اسدی (گرشاسبنامه).
شب دیده بر سپهر و بر انجم گماشتم
تا خود نظیر نجم کله دوز من کدام
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او بازآرمیده و پرشرم و کش خرام.
سوزنی.
دل اندر برطپان از بهر یارش
چو شب تاریک گشته روزگارش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و در 50 هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ و 2 هزارگزی قلعه میرآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داریست راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀباباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مضی ٔ. فروزان چون آینه و تیغ و غیره. (لغت نامۀ اسدی). درخشنده و تابنده و به این معنی بجای حرف ثانی با ’ی’ حطی هم آمده است یعنی لیان. (برهان). و شعر ذیل فرخی را بعض لغت نامه ها برای لیان بشاهد آورده اند:
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. 6000 گزی خاوری گنبد قابوس سر راه فرعی گنبد قابوس به مراد تپه. محلی است کوهپایه معتدل و سکنۀ آن 460 تن ترکمنی است. آب آن از رود خانه گرگان و محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، بافتن پارچه های ابریشمی است. نهر پالی از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
فانه. پهانه. فهانه. (جهانگیری) (رشیدی). پغاز. (برهان) (جهانگیری). اسکنه. گوه. چوبی که نجاران در شکاف چوبی که می شکافند نهند تا آسان شکافد و کفشگران و موزه دوزان در فاصله قالب کفش و موزه فشارند تا فراخ گردد و هم چوبی را که زیر ستون گذارند تا راست ایستد بدین نام خوانند، چوبی که در پشت در نهند تا گشوده نشود و چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب به آسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند از اینرو که قوت چهل مرد به آن وفا نکند. (فرهنگ رشیدی) :
ترا خانه دین است و دانش درون شو
بدین خانه و سخت کن در به پانه.
ناصرخسرو.
، بعضی گفته اند بمعنی انتظار باشد به لغت دری. (رشیدی). رجوع به فانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپان
تصویر تپان
لرزان، مضطرب، بی آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاد
تصویر پاد
نگاهبان، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی تپان از تپیدن داغ ناآرام طپنده تپنده، بی قرار بی آرام مضطرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپان
تصویر قپان
ترازوئی که یک پله دارد و بجای پله دیگر سنگ از شاهین آن آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
درخشان درخشنده: گردون ز برق تیغ چوآتش لپان لپان کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان. (فرخی. چا. د. 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بان
تصویر بان
قسمت بیرونی سقف خانه ومخفف آواز وفریاد
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که نجاران در شکاف چوب دیگر نهند تا آسان بشکافد و کفشگران در فاصله قالب و کفش میگذارند فانه پهانه فهانه پغار اسکنه گوه، چوبی که زیر ستون گذارند تا رایت ایستد، چوبی که پشت در اندازند تا باز نشود چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب باسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپان
تصویر قپان
((قَ))
ترازوی بزرگ، مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، کپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لپان
تصویر لپان
((لِ))
درخشان، درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طپان
تصویر طپان
((طَ))
تپنده، بی قرار، مضطرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانل
تصویر پانل
((نِ))
صفحه یا تابلویی که روی آن اعلان یا ابزارهای اندازه گیری نصب شود، سطح پیش ساخته نسبتاً بزرگی که آن را به صورت دیوار یا سقف نصب می کنند، گروهی از افراد متخصص و صاحب نظر که برای بحث یا داوری درباره موضوعی گرد هم آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانه
تصویر پانه
((نِ))
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، فهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بان
تصویر بان
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شان
تصویر شان
بزرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاس
تصویر پاس
احترام، بزرگ داشت، شکرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاد
تصویر پاد
مخالف، ضد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جان
تصویر جان
روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سان
تصویر سان
طور، حالت، شبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
باسکول، ترازو، قسطاس، میزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باسکول، ترازویی برای وزن کردن اجسام سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی