بیقرار. بی آرام. مضطرب. طپنده. در حال طپیدن. ضجر. هلوع. (منتهی الارب). تپان: طپان ماده بفتاد و نر برپرید بیامد همانجا که بد آرمید. اسدی (گرشاسبنامه). شب دیده بر سپهر و بر انجم گماشتم تا خود نظیر نجم کله دوز من کدام دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او بازآرمیده و پرشرم و کش خرام. سوزنی. دل اندر برطپان از بهر یارش چو شب تاریک گشته روزگارش. نظامی
نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، برای مِثال یکی دیبا فروریزد به رِزمه / یکی دینار برسنجد به قپّان (عنصری - ۲۷۰) . در این بیت qappān، باسکول