جدول جو
جدول جو

معنی پالاپال - جستجوی لغت در جدول جو

پالاپال
جستجو، کاوش، جستجو و کاوش میان چیزهای پراکنده و درهم ریخته، درهم ریختگی، شورش، آشوب، برای مثال به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال (دقیقی - ۱۰۳)
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
فرهنگ فارسی عمید
پالاپال
در فرهنگ اسدی چاپ پالاپال پاول هورن آمده است: چیزی بود که سخت پاینده بود تازیش سیّال بود، دقیقی گفت:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
و در ذیل آن نسخه بدلی ’بود پالاپال’ آورده است و در حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی آمده پالوده سخت، چیزی سخت پاینده:
بفر و هیبت شمشیر تو قرارگرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باهم همیشه پالاپال،
و مؤلف فرهنگ سروری گوید پالاپال چیزی سخت بود که بسیار پاید دقیقی گوید:
بفر و هیبت و شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
و دیگر در تحفه بمعنی پالوده سخت آمده - انتهی، و صاحب فرهنگ جهانگیری گوید پالاپال بمعنی سخت باشد، دقیقی راست:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
- انتهی، و صاحب برهان گوید پالاپال چیزی سخت را گویند که بسیار بماند و پالوده سخت شده را نیز گفته اند، و صاحب فرهنگ رشیدی آرد که پالاپال یعنی سخت و بسیار دقیقی گوید:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
چنانکه در فرهنگ گفته وبخاطر میرسد که مصرع چنین باشد: زمانه ای که ز آشوب بود مالامال چه پالاپال در فرهنگهای معتبر بنظر نرسیده و در نسخۀ سروری گوید پالاپال چیزی سخت که بسیار پاید و در تحفه بمعنی پالوده سخت آمده اما در شعر دقیقی بمعنی بسیار پاید گفت نه بمعنی چیزی سخت - انتهی، (رشیدی)، تصحیحی که رشیدی از مصراع ثانی شعر دقیقی کرده است اگر مطابق با یکی از صوری که شعر را نقل کرده اند بود شاید پذیرفتنی بود لکن بدین صورت در جائی دیده نشده است و بگمان ما در دو بیت ذیل:
بفرو هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
دقیقی،
همه سراسر تمویه شاعرانست این
گمان فکندن و آشوب و جنگ پالاپال،
غضائری (در قصیدۀ دوم در جواب عنصری)،
کلمه پالاپال که در هر دو بیت معطوف به آشوب و جنگ آمده است بمعنی چیزی نظیر همان آشوب و جنگ یعنی: آشفتگی و هیاهو و غوغا و مانند آنست چنانکه صاحب برهان در کلمه پالا گوید به لغت زند و پازند بمعنی فریادو فغان باشد و در دو بیت دیگر ذیل:
زیادتی چه کنی کان بنقص باز شود
کزین سبیل نکوهیده گشت مذهب غال
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال
از آنکه خواهد گفتن اشارتی بکند
اگر بحرف نگردد زبان مردم لال،
عنصری،
و نیز بیت غضائری در جواب عنصری:
همه سراسر تمویه شاعرانست این
گمان فکندن و آشوب و جنگ و بالابال،
غضائری (به ضبط مجمعالفصحاء)،
محتمل است که این کلمه با باء فارسی باشد بمعنی بلبلۀ عرب و شاید اصل کلمه بلبله، و اگر با پی فارسی نیز باشد همان معنی سابق الذکر یعنی آشوب و غوغا و آشفتگی و فریاد و فغان دهد، واﷲ اعلم، و رجوع به پالاپالی شود
لغت نامه دهخدا
پالاپال
هیاهو آشفتگی
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
فرهنگ لغت هوشیار
پالاپال
هیاهو، آشفتگی
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالامال
تصویر مالامال
پر، لبریز، لبالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایاپای
تصویر پایاپای
ویژگی معامله ای که با معاوضۀ جنس و بدون پول انجام می شود، داد و ستد جنسی، تهاتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالاسال
تصویر سالاسال
سال به سال، همه ساله
فرهنگ فارسی عمید
پالوده بود سخت و دیگر چیزی بود سخت پاینده، ظاهراً این صورت تصحیف و تحریفی است از پالاپال
لغت نامه دهخدا
تهاتر، پابپا، عمل دو کس یا دو کشور که طلب های خود را بجای وامهائی که بهم دارند حساب کنند، مبادله، هم بر:
لبی ز نان جنازه بگورکن ندهد
وگر بباید با مرده خفت پایاپای،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
در حال پالودن
لغت نامه دهخدا
پالاون، ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزها در آن صاف کنند وآنرا ترشی پالا گویند، (برهان)، ظرفی بود مانند طبقی که در آن سوراخ بسیار باشد مثل کفگیر که طباخان و حلوائیان آنرا بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشیها و امثال آنرا بدان صاف کنند، زازل، ترشی پالا، آردن، (جهانگیری)، آبکش، ماشو، ماشوب، رجوع به پالاون شود
لغت نامه دهخدا
امیل پالادیل قول ساز و موسیقی دان فرانسوی، مولد بسال 1844م، / 1259 هجری قمری در من پلیه و وفات در سنۀ 1926م، 1344/ هجری قمری وی آهنگهای ابتکاری دلکش دارد و از تصنیفات او اپرای پاتری است
لغت نامه دهخدا
همه ساله و مدت دراز و سال بسال، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ژان پالاپرا نویسندۀ فرانسوی، مولد بسال 1650م، / 1059 هجری قمری در تولوز و وفات در سنۀ 1721م، / 1133 هجری قمری وی با برویس در نوشتن نمایشنامۀ ژکان و اقتباس از مطایبۀ خواجه پاتلن انبازی کرد
لغت نامه دهخدا
بسیار و کثیر، (غیاث) (آنندراج)، فراوان، پر باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321)، پر و مملو، (غیاث) (آنندراج)، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، (فرهنگ اوبهی)، پر و انباشته، انباشتۀ تا لب و لبالب، (ناظم الاطباء)، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال،
زینبی (یادداشت ایضاً)،
هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت
زخون دیدۀ من جام باده مالامال،
خسروانی (از فرهنگ اوبهی)،
هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال،
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214)،
ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی
جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان،
فرخی،
بید را سایه ایست میلامیل
جوی را دیده ایست مالامال،
ابوالفرج رونی،
قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است، (کتاب النقض ص 117)،
روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت
همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد،
سوزنی،
صبح بنمود در آفاق جمال
خیز پرکن قدحی مالامال،
؟ (از سندبادنامه ص 242)،
و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید، (جهانگشای جوینی)، و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود، (جهانگشای جوینی)، طاقت شیشۀ آب زلال مالامال محبت نیارد، (مجالس سعدی)،
ملک معمور و گنج مالامال
برکشد تخت را به گردون یال،
اوحدی،
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی،
حافظ،
عرصۀ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال،
حافظ،
برکنار جویبارش کان بود انهار خلد
جام مالامال بر کف ساقیان نازنین،
امیدی،
اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و ... از شراب ناب مالامال است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17)، و رجوع به ماله و مال شود
لغت نامه دهخدا
پالوده سخت، (اوبهی)، چیزی بود سخت پاینده، (اوبهی)، و شعوری سخت تابنده و هم بمعنی سیّال و میّال گفته است و ظاهراً مصحف پالاپال است
لغت نامه دهخدا
یا بالابالی. هیاهو. داد وبیداد. داد و فریاد. شور و شغب. جنگ و چلب: پس چون این پسر بیامد از این کنیز (یعنی اسماعیل از هاجر ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبائی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرفت، و پالاپالی کردن، هر زمان با ابراهیم. (ترجمه طبری بلعمی). این کلمه را با توجه به رسم الخط قدما میتوان پالاپالی و بالابالی هر دو صورت خواند و رجوع به پالاپال شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهرکی است (به ماوراءالنهر. از وی تا لب رود پرک فرسنگی است و اندر وی سرای درم زدن است. (حدود العالم ص 116)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یا پلو گنگباری مجمعالجزائری از میکرونزی در مغرب کارولین دارای 4600 تن سکنه این گنگبار پیش از این تحت حمایت ژاپن بود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از مکزیک دارای 28000 تن سکنه، واقع در شمال وراکروز
لغت نامه دهخدا
سخنی که فهمیده نشود، بلبله:
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال،
عنصری،
مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت:
مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت
ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال،
و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده... فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالاسال
تصویر سالاسال
همه سال سال بسال
فرهنگ لغت هوشیار
عمل دو کس یا دو کشور که طلبهای خود را بجای وامهایی که بهم دارند حساب کنند پابپا تهاتر، مبادله، هم بر: (لبی ز نان جنازه بگور کن ندهند و گر بباید با مرده خفت پایاپای) (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالایان
تصویر پالایان
در حال پالودن و پالاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابال
تصویر بالابال
سخنی که فهمیده نشود، بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاپالی
تصویر پالاپالی
سرو صدا هیاهو داد و بیداد شور و شغب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالامال
تصویر مالامال
پر، لبریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاپالی
تصویر پالاپالی
سروصدا، هیاهو، دادوبیداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایاپای
تصویر پایاپای
داد و ستد جنسی، معامله ای که در آن پول رد و بدل نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایاپای
تصویر پایاپای
مساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
پابه پا، تهاتر، تهاتری، مبادله، متبادل، هم بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان
متضاد: تهی، خالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریزریز شده
فرهنگ گویش مازندرانی