جدول جو
جدول جو

معنی پاشیمر - جستجوی لغت در جدول جو

پاشیمر
(مِ)
ژرژ. نویسندۀ بیزانسی. مولد بسال 1242م. (639هجری قمری) در نیسه و وفات در سنۀ 1310م. (709 هجری قمری). کتاب تاریخ او با صراحت و تحقیق حوادثی را که میان سالهای 1261 و 1308م. (659 و 707 هجری قمری) رخ داده شامل است و علاوه بر این آثار دیگر و اشعاری نیز دارد. وی یکی از رجال بزرگ قرن 13 میلادی بیزانطیه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشیر
تصویر پاشیر
پای شیر آب انبار، گودالی که زیر شیر آب انبار درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایمرد
تصویر پایمرد
یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، برای مثال در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی - ۷۴۷)، شفیع، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
پیشکار، خدمتکار، مزدور، شاگرد، مددکار، معاون، برای مثال بخت ودولت چو پیشکار تواند / نصرت وفتح پیشیار تو باد (رودکی - ۵۲۱)
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه،
قاروره که پیشاب بیمار را در آن کنند و نزد طبیب ببرند، برای مثال بر روی پزشک زن میندیش / چون بود درست پیشیارت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن، ریخته شدن و پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
پایور شهربانی مانند سرهنگ ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
ریخته شده، پراکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
زیر زمین خرد که شیر آب انبار بر دیوار آن منصوب است، گودال پای شیر آب انبار و کلیۀ بنای مجاور شیر، آنجای از آب انبار که آب از شیر گیرند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
شاگرد، معاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
سرهنگ شهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمرد
تصویر پایمرد
مددگار، دستیار
فرهنگ لغت هوشیار
زیر زمین خرد که شیر آب انبار بر دیوار آن نصب شده است گودال پای شیر آب انبار کلیه بنای مجاور شیر آنجای از آب انبار که آب از شیر گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشامه
تصویر پاشامه
پاجامه تنبان شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
شاش، ادرار، شیشه ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند، قاروره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشیار
تصویر پیشیار
پیشکار، معاون، خدمتکار، شاگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
((دَ))
ریختن، پراکنده کردن، متلاشی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایمرد
تصویر پایمرد
((مَ))
شفیع، میانجی، یاری دهنده، پیشکار، خدمتگذار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیر
تصویر پاشیر
زیرزمین خرد که شیر آب انبار بر دیوار آن متصل نصب شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
((دِ))
پراکنده، متفرق، ریخته، ریخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
Spattered, Splashy, Splattered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
Spatter, Splash, Splashing, Splatter, Sprinkle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
spryskany, pryskający, obryzgany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
salpicado, salpicante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
溅 , 溅起的 , 撒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
溅的 , 溅起的 , 溅到的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
pryskać, pryskający, posypać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
spritzen, spritzend, bestreuen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
бризкати , бризкаючий , посипати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
розбризканий , бризкаючий , забризканий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
bespritzt, spritzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
брызгать , плескать , брызгающий , посыпать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
брызгающийся , брызгающий , забрызганный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
salpicar, salpicando, polvilhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی