- پاسک
- خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
معنی پاسک - جستجوی لغت در جدول جو
- پاسک
- باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
- پاسک ((سَ یا سُ))
- خمیازه، دهان دره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
استوار، پدر کوچک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبد معبد آناهیتا و پدربزرگ اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی
سرگین خشک شده گاو غوشاک تپاله غوشا
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
اجابت
پاسک
میل کردن بهر چیز آزمندی، تاسه تلواسه، غم. اندوه و فشردن گلو. توضیح ظاهرا این صورت مصحف (تاسه) است
پاسنه
جواب، مقابل پرسش
مبارک قدم کسی که قدمش مبارک است مقابل پاسنگین، جلف بی وقار
محوطه درخت دار، باغ مشجر انگلیسی پردیس پردیسه، ایستمانی
پای افزار از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند پای افزار کفش چارق شم بالیک، پاپیچ پاتابه لفافه
شکنجه، آزار
پای کوچک، پایه کوچک در برجستگیهای مغز
تاجی که از گلها و ریاحین یا اسپرغمها ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشنها و دیگر مردمان روز دامادی یا باز گشتن از فتحی یا ظفری بر سر میزیدند اکلیل ریحان عمار بساک
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
باهک، شکنجه، آزار، مردمک چشم
تفرجگاهی باغ مانند با محوطۀ وسیع و پر درخت
توقف اتومبیل در یک محل
توقف اتومبیل در یک محل
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
جواب ها، مقابل سؤال ها، پاسخ ها، جمع واژۀ جواب
بابک، عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر، پدر جان، پرورش دهنده، تربیت کننده، امین، استوار، درستکار
سرگین خشک شدۀ گاو، تاپال، تپاله، پاوچک، غوشا، غوشاک
واحد اندازه گیری فواصل کیهانی، برابر با حدود ۲۶/۳ سال نوری
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
عبادت کننده، شخص زاهد و عابد نیایشگر، کرپان کننده عبادت کننده عابدزاهد
باغ وسیع پر درخت برای گردش و شکار، محفظه ای توری برای نگه داری بچه های کوچک، مانک (واژه فرهنگستان)
توقف اتومبیل ها و دیگر وسایل نقلیه