جدول جو
جدول جو

معنی پاسپار - جستجوی لغت در جدول جو

پاسپار
پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
پاسپار کردن: پاسپر کردن، لگدکوب کردن
تصویری از پاسپار
تصویر پاسپار
فرهنگ فارسی عمید
پاسپار
(سُ)
لگدبازی باشد که طفلان در آب و در خشکی میکنند. (برهان بنقل از مؤیدالفضلا)
لغت نامه دهخدا
پاسپار
لگد کوب، پایمال شده
تصویری از پاسپار
تصویر پاسپار
فرهنگ لغت هوشیار
پاسپار
((س ِ))
لگد، لگد کوب
تصویری از پاسپار
تصویر پاسپار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واسپور
تصویر واسپور
(پسرانه)
لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویسپار
تصویر ویسپار
(پسرانه)
از نجبای پارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
لگد، پامال، پاسپار، تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در به طور افقی کار می گذارد و تخته های نازک میانۀ در را به آن ها وصل می کند
پاسار کردن: پامال کردن، لگدکوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
پاس دارنده، نگهبان، مراقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسپر
تصویر پاسپر
پاسپار، پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
پایور شهربانی مانند سرهنگ ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسپار کردن
تصویر پاسپار کردن
پاسپر کردن، لگدکوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
دماغه ای به جنوب شرقی صقلیه (سیسیل). و امیرالبحر بینگ بسال 1718 میلادی با 1130 هجری قمری اسپانیائیان را بدانجا هزیمت کرد
لغت نامه دهخدا
رودی به شمال شرقی آلمان (ایالت پروس شرقی) و آن از نجد باتلاقی هوکرلاند سرچشمه میگیرد و بجانب شمال جاری است و برونشبرگ را مشروب سازد و به خلیج فریشس هاف ریزد، طول آن 120 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
از پای و سار مرادف مانا و مان و معنی ترکیبیه بپاگذاشته شده، رشیدی، ، تیپا، لگد، (برهان)، در اصطلاح نجاران، تخته هائی که میان تنکه هافاصله شود، و نیز تختۀ زبرین و زیرین مصراع، چوبهای قطورتر که در دو طرف فوق و تحت و میان هر دو تنکۀ افقی بکار برند مقابل باهو که عمودی بکار رود،
- پاسار کردن، لگدکوب کردن:
پاسار میکند من و خوبان را
تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پُ)
باشبرد. جواز. گذرنامه. پته. تذکره، اجازۀ عبور کشتی بازرگانی از آبهای ساحلی مملکتی
لغت نامه دهخدا
پاره پاره، لخت لخت، لت لت:
دین زردشت آشکار شده
پردۀ رحم پارپار شده،
سنائی
لغت نامه دهخدا
موضعی به شمال شرقی فارس میان راه قطری و سعیدآباد سیرجان
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوارپا. پیادۀ جلد و چابک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دیهی به نیم فرسنگی مغرب قیر
لغت نامه دهخدا
لگد، (فرهنگ رشیدی) :
چون شدندی چو بیهشان در خواب
پاستاری به پاسبانش زدند،
؟ (از فرهنگ رشیدی)،
و ظاهراً این صورت مصحف پاسپار است، رجوع به پاسپار شود
لغت نامه دهخدا
(سِپَ)
پای سپر. پاسپار. لگدکوب. پایمال.
- پاسپر کردن، طوس. پی سپر کردن. پایمال کردن. محاوزه. ثطأه، پاسپر کرد آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ شا)
نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس:
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار،
فردوسی،
چو برگشت رستم بر شهریار
ازایران سپه گیو بد پاسدار،
فردوسی،
مرا بر همه گنجهای زمین
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار،
فردوسی،
باغبانی بباید آن بت را
با یکی پاسدار چوبک زن،
فرخی،
گر مرا پاسدار خویش کند
خدمت او کنم بجان و بتن،
فرخی،
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسپار کردن
تصویر پاسپار کردن
پاسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
پامال، لگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسپر
تصویر پاسپر
پاسپار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
سرهنگ شهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارپار
تصویر پارپار
پاره پاره تکه تکه لت لت لخت لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
لگد، تیپا، کلاف افقی چارچوب در و پنجره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، نگه داری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
((سَ))
پیاده جلد و چابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
محافظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسپورت
تصویر پاسپورت
گذرنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد