- پاسبز
- میانجی، دلال، شوم قدم
معنی پاسبز - جستجوی لغت در جدول جو
- پاسبز ((سَ))
- واسطه، دلال، بدقدم
- پاسبز
- دلال، میانجی
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامبارک، شنار، منحوس، نحس، مشوم، تخجّم، سبز قدم، نامیمون، مرخشه، بدقدم، بدشگون، میشوم، نافرّخ، بدیمن، سیاه دست، بداغر، سبز پا، مشئوم، خشک پی، شمال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عاشق شیفته. یا پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
مبارک قدم کسی که قدمش مبارک است مقابل پاسنگین، جلف بی وقار
گیاهی از تیره چتریان که در کنار نهرها در چمنزارها و باغها میروید و بیشتر سایه طلب است. ساقه ها و برگهای جوان این گیاه بعنوان سبزی خوراکی در سالاد مصرف میشود و در تداوی بعنوان مدر و دافع عفونتها مستعمل است حشیشه المعز رجل المعز حشیشه النقرس انجلیقای صغیر بری