جدول جو
جدول جو

معنی پارخیم - جستجوی لغت در جدول جو

پارخیم
شهری به آلمان در ناحیۀ مکلمبورگ بر ساحل الد یکی از آب راهه ها و روافد رود الب این شهر دارای 10268 تن سکنه و کارخانه های نساجی و آبهای معدنی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارمیس
تصویر پارمیس
(دخترانه)
نام دختر بردیا ونوه کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارسیس
تصویر پارسیس
(پسرانه)
شکل یونانی پارسی، پارسی، ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاردیک
تصویر پاردیک
(پسرانه)
نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاردیس
تصویر پاردیس
(دخترانه)
پردیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارمین
تصویر پارمین
(دخترانه)
نام همسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارخیز
تصویر بارخیز
حاصلخیز، بارور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارگین
تصویر پارگین
گودالی که آب های کثیف و گندیده در آن جمع می شود، منجلاب، گندآب
فرهنگ فارسی عمید
سیرّا پاریما یکی از ارتفاعات بزرگ ناحیۀ کوهستانی امریکای جنوبی که هنوز کاملا مکشوف نیست و از آن رودهای ارنوک و ریوبرانکو سرچشمه میگیرد، مهمترین قلل این رشته جبال به ارتفاع 2000 گز میرسد و سرحد میان کشور ونزوئلا و برزیل است
یا دریاچۀ سفید و یا آموکو، دریاچۀمشهور در تاریخ افسانه ای و موهوم کشور الدورادو
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ صارخ. رجوع به صارخ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ خَ)
امر خیر. کار نیک:
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
حافظ.
، به اصطلاح فارسی دانان هند نکاح دختر را گویند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرخیس. آرغیس. ارغیس. پوست ریشه امبرباریس یعنی زرشک و در دمشق و مصر آن را عودالریح خوانند
لغت نامه دهخدا
(پارگین)
از پاره، بمعنی رشوت و کود و گین،. گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن. بالوعه. غدر. (منتهی الارب). راجعه. (منتهی الارب). جیئه. جیّه. اردبّه. گندآب. مرداب. خلاب. خا. منجلاب:
جان تو چون ماه و تنت آبگیر
صورت بسته است همانا چنین
ترسان گشتی که بمیری تو زار
چونت برآرند از این پارگین.
ناصرخسرو.
گرچه سوی صورتیان گاه شکل
زیر تک خامه چو دین است دین
نیک در آنست که داند خرد
چشمۀ حیوان ز نم پارگین.
سنائی.
به بیوسی از جهان، دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین امید کردن کوثری.
انوری.
مثل ملک و ملک روزگار
حوت فلک و آب پارگین.
انوری.
خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.
خاقانی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
و آنکه بدریا رسیدکی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر با تو دشمن توزند لاف همسری
باشد حدیث چشمۀ حیوان و پارگین.
کمال اسماعیل.
، خندق گونه که بر گرد شهر کردندی گرد آمدن آبهای آلوده را:
تن پهلوان (گرسیوز) را کزو خواست کین
کشیدند دو پاره زی پارگین.
فردوسی.
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین.
فرخی.
بسا شهرهائی که بر گرد هر یک
ربض چون که و پارگین بحر اخضر.
فرخی.
گفت (یعقوب بن لیث) ببر تا به لب پارگین بینداز، بیفکند. گفت تو کنون بازگرد فرمود که منادی کنید که هر که خواهد که سزای ناحفاظان بیند به لب پارگین شوید آن مرد را نگاه کنید. (تاریخ سیستان).
بخاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی.
ناصرخسرو.
بروزگار هارون الرشید مردمان بخارا جمع شدند و اتفاق کردند و پارگین حصار بنا کردند. (تاریخ بخارا). آب گرمابه پارگین را شاید. (اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید).
، مزبله (؟) :
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیدتی از پارگین.
منوچهری.
گر میزند خصم لعین لافی همه کس داند این
کابی ندارد پارگین در معرض بحر خضم.
سلمان ساوجی.
ز خاربن نکند مرد آرمان رطب
ز پارگین نکند شخص آرزوی گهر.
قاآنی.
و حسین خلف صاحب برهان قاطع گوید معرب آن فارقین است و رجوع به بارگین شود
لغت نامه دهخدا
موضعی میان رفسنجان و سیرجان و بدانجا معدن بزرگ مس و سرب است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نوعی از گیاه بنواحی معتدل که قدما آنرا علاج داحس میشمردند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
خاربست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
شاخه هائی ازگیاهان که ممکن است بر روی آنها میوه ای پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مزرعه ای است از سیستان، قدیم النسق سکنۀ این مزرعه شصت و پنج نفر میباشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
چرمی که بر زین یا پالان میدوزند و زیر دم اسب یا پس ران چارپا میاندازند رانکی قشقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخیم
تصویر ترخیم
نرم کردن، نازک کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی است که در طبیعت بصورت کربنات و سولفات یافت میشود و آن برنگ سفید مایل بزرد است. چگالی آن 6، 3 است و هیچگونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آبرا باسانی تجزیه می کند. و از غیر محلول ترین اجسام است و چون اشعه ایکس از آن نمیگذرد در عکس براداری از روده ها از آن استفاده میشود یعنی مقدار نسبه زیادی از آنرا به بیمار میخورانند و آن داخل روده ها را اندوه کرده در زیر اشعه بصورت کدری آشکار میگردد. برای تهیه باریوم فلزی کلرور باریوم گداخته را در اثر روان کردن برق تجزیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
اهل پارس، فارسی، زبان مردم ایران
فرهنگ لغت هوشیار
دریدگی کهنگی انخراق، جزئیت جز بودن، قحبگی. گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب، خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند، مزبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارین
تصویر پارین
پارینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارتی
تصویر پارتی
جمعیت، حزب، فرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخام
تصویر ارخام
برتخم نشستن: پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخیه
تصویر ارخیه
فرو هشته هر چه فرو انداخته شود از پرده و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارگین
تصویر پارگین
گند آب، منجلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخشم
تصویر پرخشم
غضبناک، خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخیمه
تصویر بارخیمه
((خَ یْ مِ))
قرارگاه باج گیران در راه ها و گذرگاه ها، محصل مالیات، باج گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارگین
تصویر پارگین
فاضلاب، آشغال دانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
فارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پادریم
تصویر پادریم
اکرومایسین
فرهنگ واژه فارسی سره
شکمی که از پرخوری بر آمده شد
فرهنگ گویش مازندرانی