از سرداران بزرگ فیلفوس (فیلیپ) و اسکندر مقدونی در سال 336 قبل از میلاد که فیلفوس تدارکات جنگ را برای حملۀ به ایران به اتمام رسانید پارمنین سردار خود را با سرداری دیگر بنام آثّالوس به آسیا گسیل کرد تاشهرهای یونانی آسیای صغیر را از اطاعت ایران خارج کنند. لیکن در همین اوان فیلیپ بدست ’پوزانیاس’ مقتول شد و چون آتالوس قصد قتل اسکندر داشت وی یکی را بنام هکاته بقتل او فرستاد و پس از قتل آتالوس پارمنین مورد اعتماد اسکندر و یکی از سرداران نامی و مقرب وی گردید چنانکه در مجالس مشورت وی حاضر میشد و پس از آنکه لشکرکشی به ایران آغاز شد و اسکندریه محل سِس تُس واقع در کنار تنگۀ هِلّس پونت رسید، پارمنی یُن را به آبیدوس که محاذی سِس تُس قارۀ آسیا بود فرستاد و برای این کار 160 کشتی جنگی و عده بسیار از کشتی های حمل و نقل بکار رفت. پس از فتح گرانیک که اسکندر به ضبط نواحی مختلف آسیای صغیر پرداخت و سرداران به اطراف فرستاد پارمنین را نیز با پنجهزار پیاده و دویست سوار به تصرف ماگنزی گسیل داشت و او پس از تصرف آن ناحیه مأمور تسخیر فریگیّه شد و همچنین در مدتی که اسکندر در آسیای صغیر مشغول فتح بلاد بود پارمنین مأموریتهای مختلف داشت و به پادشاه مقدونیه خدمت میکردو بعد از فتح ایران مأمور جمعآوری تمام خزائن پارس در شهر همدان شد و پس از آن اسکندر به وی فرمان دادتا از طریق ولایت کادوسیان (گیلان) به گرگان رود و اوبعداً باز به همدان بازگشت و مأمور حفظ خزائن آنجابود و در تمام مدت سلطنت اسکندر در ایران همواره بردستۀ بزرگی از سپاهیان اسکندر فرمان میراند و از همه سرداران وی بانفوذتر و مهمتر بود و پسرش فیلوتاس نیز از سرداران بزرگ و از مقربان اسکندر شمرده میشد. هنگام ورود اسکندر به سیستان توطئه ای برای قتل اسکندر کشف شد و پس از کشف این توطئه عده ای از بزرگان لشکر بقتل رسیدند و از آنجمله فیلوتاس پسر پارمنین بود که بعد از محاکمه ای دراز کشته شد و اسکندر پس از قتل فیلوتاس از بیم قیام پدر او خواست بی درنگ او را که در این هنگام در همدان با لشکر عظیم حافظ خزائن بود و تهمت هائی نیز در این توطئه بر او وارد آمده بود بقتل رساند. پس بعد از محاکمۀ فیلوتاس پُلی داماس راکه بیش از همه مورد محبت و اعتماد پارمنین بود و درجدالها پهلوی او میایستادبخواند و مأمور قتل پارمنین کرد و او از ترس، آن مأموریت را بپذیرفت و وعده هائی بیشتر از آنچه اسکندر میخواست بدو داد و سپس جامۀ مقدونی از تن برآورد و پوشش بدویان عرب پوشید و دو مرد عرب را که زنان و فرزندان ایشان در گرو اسکندربود با خود برداشت و بر شتران دوکوهانه نشست و از راه کویر عزیمت همدان کرد و روز یازدهم باز لباس مقدونی در بر کرده و شبانه وارد همدان شد و نامه های اسکندر را به سرداران وی در ماد رسانید سرداران اسکندر پس از وصول نامۀ اسکندر با یکدیگر شور کردند و بامداد پگاه همگی در خانه پارمنین گرد آمدند هنوز سرداران مقدونی بمنزل پارمنین نرسیده بودند که خبر ورود پُلی داماس به وی رسید و او کس به پُلی داماس فرستاد و او را نزد خویش خواند و خود در باغ قصر همدان که سابقاً محل استراحت شاهان هخامنشی یا وُلات ایشان بود گردش میکرد و سرداران دیگر نیز که به فرمان اسکندر مأمور قتل پارمنین بودند گرداگرد وی حرکت میکردند در این حال پُلی داماس دررسید و چنین مینمود که از دیدار دوست خود سخت شادمان است. پارمنین نیز او را در آغوش کشید و او پس از درود فراوان نامۀ اسکندر را به پارمنین داد و سردار مقدونی در حین گشودن نامه از پُلی داماس پرسید که پادشاه چه میکند؟ او جواب داد که از نامه خواهی دانست و چون پارمنین نامه را تا آخر بخواند گفت پادشاه در فکر یک سفر جنگی به کشور آراخوزیا (رُخّج) است بزرگ مردا که خستگی و ملال را در او راهی نیست ! اما پس از کسب آن همه افتخارات اکنون وقت آن است که دیگر خود را بخطر نیفکند. سپس نامۀ مزوّر پسر خویش فیلوتاس را گشود و چنان مینمود که از خواندن آن سخت لذت میبرد، در همین هنگام کل آندر یکی از سرداران مقدونی که در آنجا حاضر بود زخمی بر پارمنین زد و او را از پای درآورد و پس از آن سرداران دیگر نیز هریک ضرباتی بر جسم بی جان او زدند. در این احوال نگهبانان باغ از قتل سردار خویش آگاه شدند و بسربازخانه دویدند و سربازان را از ماوقع خبر کردند. سربازان نیز بباغ هجوم بردند و قاتلان را سخت تهدید کردند لکن کل آندر صاحب منصبان آنان را بخواند و نامه های اسکندر را بدیشان نمود و بدین طریق شورش فرونشست و چون سربازان خواستند جسد فرماندۀ خویش را با تشریفات و مراسم دفن کنند، قاتلین راضی نشدند و آخر کار برای احترازاز شورش بدین کار تن دردادند لکن سر او را از تن جدا کردند تا نزد اسکندر فرستند. چنانکه پلوتارک گوید، پارمنین یگانه کس یا یکی از کسان معدودی بود که اسکندر را به حملۀ بر آسیا تحریض میکرد و یکی از مورخان موسوم به کنت کورث میگوید پارمنین بی اسکندر بهره مندیهای فراوان داشت ولی اسکندر بی او کارهای بزرگی نکرد. بعقیدۀ دیودور خزائن اسکندر که به همدان در اختیار پارمنین بود به 180 هزار تالان (معادل یک میلیاردو هشت میلیون فرانک طلا) میرسید. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2، شرح سلطنت داریوش سوم و اسکندر شود
از پاره، بمعنی رشوت و کود و گین،. گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن. بالوعه. غُدَر. (منتهی الارب). راجِعه. (منتهی الارب). جیئه. جیّه. اِردَبّه. گندآب. مرداب. خلاب. خا. منجلاب: جان تو چون ماه و تنت آبگیر صورت بسته است همانا چنین ترسان گشتی که بمیری تو زار چونت برآرند از این پارگین. ناصرخسرو. گرچه سوی صورتیان گاه شکل زیر تک خامه چو دین است دین نیک در آنست که داند خرد چشمۀ حیوان ز نم پارگین. سنائی. به بیوسی از جهان، دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین امید کردن کوثری. انوری. مثل ملک و ملک روزگار حوت فلک و آب پارگین. انوری. خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا. خاقانی. مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان و آنکه بدریا رسیدکی طلبد پارگین. خاقانی. گر با تو دشمن توزند لاف همسری باشد حدیث چشمۀ حیوان و پارگین. کمال اسماعیل. ، خندق گونه که بر گرد شهر کردندی گرد آمدن آبهای آلوده را: تن پهلوان (گرسیوز) را کزو خواست کین کشیدند دو پاره زی پارگین. فردوسی. دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین. فرخی. بسا شهرهائی که بر گرد هر یک ربض چون کُه و پارگین بحر اخضر. فرخی. گفت (یعقوب بن لیث) ببر تا به لب پارگین بینداز، بیفکند. گفت تو کنون بازگرد فرمود که منادی کنید که هر که خواهد که سزای ناحفاظان بیند به لب پارگین شوید آن مرد را نگاه کنید. (تاریخ سیستان). بخاصه تو ای نحس خاک خراسان پر از مار و کژدم یکی پارگینی. ناصرخسرو. بروزگار هارون الرشید مردمان بخارا جمع شدند و اتفاق کردند و پارگین حصار بنا کردند. (تاریخ بخارا). آب گرمابه پارگین را شاید. (اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید). ، مزبله (؟) : مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیدتی از پارگین. منوچهری. گر میزند خصم لعین لافی همه کس داند این کابی ندارد پارگین در معرض بحر خضم. سلمان ساوجی. ز خاربن نکند مرد آرمان رطب ز پارگین نکند شخص آرزوی گهر. قاآنی. و حسین خلف صاحب برهان قاطع گوید معرب آن فارقین است و رجوع به بارگین شود