جدول جو
جدول جو

معنی بارخیمه

بارخیمه((خَ یْ مِ))
قرارگاه باج گیران در راه ها و گذرگاه ها، محصل مالیات، باج گیر
تصویری از بارخیمه
تصویر بارخیمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بارخیمه

بار خیمه

بار خیمه
قرار گاه باجگیران در راهها و گذرگاهها، جمع کننده مالیات و گمرک محصل مالیات باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار

بار خیمه

بار خیمه
قرارگاه باج گیران در راهها و گذرگاهها. میرنظمی گوید:
خیال غمزه ها در دل نشسته
بجان آمد شدن را راه بسته
بخواهد بار خیمه از دل و جان
گذرگاه نفس بندید هر آن.
(از شعوری ج 1 ورق 190 برگ آ).
باجگاه. گمرکخانه. (دِمزن) ، نام شهری در ایالت فاراب که ترکان آنرا سیرام گویند. (ناظم الاطباء: فاراب). رجوع به فاراب شود
لغت نامه دهخدا

بارنامه

بارنامه
کاغذی که در آن وزن و نوع کالاهائی که از شهر بشهر دیگر حمل میشود مینویسند که گیرنده بموجب آن تحویل بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار

بارجامه

بارجامه
کیسه ای بزرگ و ستبر که بر پشت چارپایان بارکش افکنند و در آن خاک شن آهک و جز آن ریزند جوال
فرهنگ لغت هوشیار

بارنامه

بارنامه
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مِثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
بارنامه
فرهنگ فارسی عمید

بارخانه

بارخانه
خیمه، چادر و لوازمی که در سفر با خود می برند، انبار و جای نگهداری کالاها
بارخانه
فرهنگ فارسی عمید

بارجامه

بارجامه
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش
بارجامه
فرهنگ فارسی عمید