جدول جو
جدول جو

معنی پادرد - جستجوی لغت در جدول جو

پادرد
دردی که از رماتیسم یا نقرس یا علت دیگر در پا پیدا شود، درد پا
تصویری از پادرد
تصویر پادرد
فرهنگ فارسی عمید
پادرد
(دَ)
نقرس. درد پای. و درد مفصل در پای
لغت نامه دهخدا
پادرد
دردپا نقرس
تصویری از پادرد
تصویر پادرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پادرم
تصویر پادرم
تودۀ مردم، رعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادری
تصویر پادری
کشیش، عالم روحانی مسیحی، مبلّغ مسیحی. پادریان در زمان های قدیم در ایران تبلیغات بسیار برای مسیحیت کرده اند و کتاب هایی هم در رد اسلام نوشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردرد
تصویر پردرد
دردمند، پرغم مثلاً دل پردرد، عضو دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادری
تصویر پادری
پارچه یا فرشی که در میان دربند اتاق بیندازند، سنگی که پای در بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامرد
تصویر پامرد
پایمرد، یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، شفیع، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
کشیشی انگلیسی که ظاهراً در مائۀ سیزدهم ردّی بر اسلام نوشته و ردودی نیز در ایران بر آن نوشته اند، و ظاهراً این کلمه عنوانی است دینی در مذهب ترسایان مانند کشیش و بطریق و غیره از پاتر لاطینی، در نامۀ شاه عباس کبیر به پاپ آمده است: در این اوقات که پادریان عظام فرآنتونی و فرکلیستو و فرجوآن ... بدینجا آمده بودند ... و فرآنتونی پادری را بازگردانیده ... فرستادیم
لغت نامه دهخدا
زن پیر، (به روایت بعض فرهنگها)، و شاید مصحف پاراو باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد بی دندان:
تا بر سپهر اعظم نقاش لوح را
دائم قلم نه کندزبان و نه ادرد است.
ابوالفرج رونی.
مؤنث: درداء. ج، درد، بطور خود یا بشتاب رفتن شتر. ادرعباب
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
پسر ادوارد قدیم پادشاه انگلوساکسون بسال 946 میلادی مولد او در سنۀ 931م. و وفات 955 میلادی بوده است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ایوان و غلام گردشی سقف دار در غرفه یا عماری. بالکن سقف دار
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
پراز درد. پراندوه. پرداغ و درد. پرمحنت:
چو بشنید سالار هاماوران
دلش گشت پردرد و سر شد گران.
فردوسی.
بشوتن ز رودابه پردرد شد
وز آن شیون او رخش زرد شد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.
فردوسی.
ز مرگ و ز روز بد اندیشه کرد
دلش گشت پردردو رخساره زرد.
فردوسی.
برفتند یکسر به ایوان شاه
ز بدگوی پردرد و فریادخواه.
فردوسی.
رخ شهریار جهان زرد شد
زتیمار کبروی پردرد شد.
فردوسی.
از آن پیر پردرد شد روزبه
بپرسید و گفت از شما کیست مه.
فردوسی.
رخ شاه بهرام از آن زرد گشت
ز یزدان بترسید و پردرد گشت.
فردوسی.
سکندر ز دیده ببارید خون
دلش گشت پردرد از آن رهنمون.
فردوسی.
بدل برش اندیشه بسیار گشت
ز بهرام پردرد و تیمار گشت.
فردوسی.
دو شاه گرانمایه پردرد و کین
نهادند بر پشت پیلان دو زین.
فردوسی.
چو آگاهی آمد به خاقان چین
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین.
فردوسی.
ورا نامور هیچ پاسخ نداد
دلش گشت پردرد و سر پر ز باد.
فردوسی.
خبر شد بر بهمن اردوان
دلش گشت پردرد و تیره روان.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
که از کار کاموس و خاقان چین
دلم گشت پردرد و سر پر ز کین.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب
بدانست کامد بتنگی نشیب.
فردوسی.
چو بشنید گفتار پیران بدرد
دلش گشت پردرد و رخسار زرد.
فردوسی.
چو بشنید خسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پردرد رزم کهن.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
سواری گزید از دلیران مرد.
فردوسی.
که پردرد باشند مردان مرد
که پیش من آیند روز نبرد.
فردوسی.
چو آواز دادش ز فرشید ورد
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد.
فردوسی.
سپه سربسر پیش خاقان شدند
ز کاموس پردرد و گریان شدند.
فردوسی.
چو افراسیاب این سخنها شنود
دلش گشت پردرد و سر پر ز دود.
فردوسی.
چنین تا برآمد برین چندگاه
ز گستهم پردرد شد جان شاه.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که چرخ بلند
دلم کرد پردرد و جانم نژند.
فردوسی.
بپیچید از آن نامه افراسیاب
دلش گشت پردرد و سر پرشتاب.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم روان، لب پر از باد سرد.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و بیدار شد
روانش پر از رنج و تیمار شد.
فردوسی.
چو بشنید ناکاردیده جوان
دلش گشت پردرد و تیره روان.
فردوسی.
شدند جمله دعاگوی من به وقت سحر
بآه سینۀ پردرد از کریم و لئیم.
سوزنی.
بیشتر با گشتن و شدن آید به شرح شواهدی که گذشت.
- آه سرد از دل پردرد برآوردن، و آه سرد از جگر پردردکشیدن، آه عمیق و طویل برآوردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایمرد. یاری دهنده. دستیار:
سالاربار مطران پامرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گستردنی خرد که در آستانۀ در گسترند، سنگی که پهلوی در گذارند تا به باد نجنبد
لغت نامه دهخدا
بلوکی از توابع قزوین
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موجع. وجع. دارای درد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردرد
تصویر پردرد
پراندوه، پرمحنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامرد
تصویر پامرد
یاری دهنده، دستیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرد
تصویر ادرد
مرد بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادر
تصویر پادر
لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی که پای در میاندازند، سنگی که پهلوی در میگذارند تا باد در را حرکت ندهد. کشیش و مبلغ مسیحی. در ایران چند پادری مشهورند که کتبی بر رد اسلام نوشته اند و علمای ایران نیز کتبی در رد ایشان تالیف کرده اند از آن جمله میرزا کریم خان و پسر او حاج محمد کریم خان رسایلی در رد پا دریان نوشته اند: (در این اوقات که پادریان عظام فر آنتونی و فر کلیستو و فرجو آن... بدینجا آمده بودند) (نامه شاه عباس کبیر به پاپ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا درد
تصویر پا درد
دردی که از رماتیسم یا نقرس در پا پیدار شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادری
تصویر پادری
((دَ))
فرشی که پای در می اندازند، سنگی که پای در می گذارند تا باد در را نبندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادری
تصویر پادری
((دُ))
کشیش و مبلغ مسیحی
فرهنگ فارسی معین
کشیش
دیکشنری اردو به فارسی