معنی پادرم
- پادرم
- تودۀ مردم، رعیت
واژههای مرتبط با پادرم
پادام
- پادام
- دامی که از موی دم اسب درست میکنند و بر راه پرندگان مینهند تله دام، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر بهوای او در دام افتند خروهه ملواح
پادریم
- پادریم
- اکرومایسین
پاردم
- پاردم
- چرمی که بر زین یا پالان میدوزند و زیر دم اسب یا پس ران چارپا میاندازند رانکی قشقون
پادری
- پادری
- فرشی که پای در میاندازند، سنگی که پهلوی در میگذارند تا باد در را حرکت ندهد. کشیش و مبلغ مسیحی. در ایران چند پادری مشهورند که کتبی بر رد اسلام نوشته اند و علمای ایران نیز کتبی در رد ایشان تالیف کرده اند از آن جمله میرزا کریم خان و پسر او حاج محمد کریم خان رسایلی در رد پا دریان نوشته اند: (در این اوقات که پادریان عظام فر آنتونی و فر کلیستو و فرجو آن... بدینجا آمده بودند) (نامه شاه عباس کبیر به پاپ)
پادرد
- پادرد
- دردپا نقرس
پادری
- پادری
- کشیش، عالِم روحانی مسیحی، مبلّغ مسیحی. پادریان در زمان های قدیم در ایران تبلیغات بسیار برای مسیحیت کرده اند و کتاب هایی هم در رد اسلام نوشته اند
پادری
- پادری
- پارچه یا فرشی که در میان دربند اتاق بیندازند، سنگی که پای در بگذارند
بادرم
- بادرم
- بیهوده، بی اثر،
برای مِثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم ، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده(عنصری - ۳۴۰ حاشیه)
پاردم
- پاردم
- تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، رانَکی، قُشقون، پال دُم
