جدول جو
جدول جو

معنی پادرازی - جستجوی لغت در جدول جو

پادرازی
(دِ)
قسمی نان شیرین مشبّک همچند کف پائی
لغت نامه دهخدا
پادرازی
دراز بودن پا، تجاوز از حد خود (قس. دست درازی)، نوعی نان شیرینی مشبک معادل کف پایی
فرهنگ لغت هوشیار
پادرازی
دراز بودن پا، تجاوز از حد خود، نوعی نان شیرینی مشبک
تصویری از پادرازی
تصویر پادرازی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مرغی ماهی خوار با پرهای سرخ کم رنگ و پاهای دراز و منقار بلند که بیشتر در مصر پیدا می شود و در کنار آب ها و باتلاق ها به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
مربوط به پادشاه، در علوم سیاسی سلطنتی، سمت پادشاه، شاهی، سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
سیگنال های الکتریکی که وارد سیگنال های مخابراتی می شوند و باعث اختلال در آن ها می گردند، در علم زیست شناسی موجود زنده که در خارج یا داخل بدن جاندار دیگر زندگی کند و غذای خود را از بدن او بگیرد، انگل، کنایه از کسی که به هزینۀ دیگران زندگی کند، مفت خور، طفیلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچراغی
تصویر پاچراغی
جای گذاشتن چراغ در خانه، کنایه از پولی که مردم در زورخانه و بعضی جاهای دیگر پای چراغ می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادرختی
تصویر پادرختی
میوه ای که از درخت به پای درخت افتاده باشد، میوه ای که از پای درخت جمع کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان، شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان دارای 120 تن سکنه. محصول آن غلات و راه آنجا اتومبیل رو است. و ساکنین آن از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مرغی ماهیخوار دارای پرهای سرخ کم رنگ و پاهای دراز و منقار خمیده که در کنار آبها و باتلاقها بسر میبرد و بیشتر در مصر دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادرختی
تصویر پادرختی
میوه های کرم خورده که پای درخت میافتد مقابل دستچین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نام او را در سیاهه سربازان بنیچه دهات مینوشتند در صورتیکه بجای خود کس دیگری را بخدمت سربازی اعزام میکرد ماهانه ای باو می پرداخت (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارازیت
تصویر پارازیت
حشو و زاید، طفیلی، انگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادشایی
تصویر پادشایی
سلطنت پادشاهی، مملکت قلمرو، پایتخت عاصمه
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پاکباز عمل آن کسی که هر چه دارد در قمار و عشق یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد، عشق پاک عشقی که با هوای نفس آمیخته نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکبازی
تصویر پاکبازی
وارستگی، از خود گذشتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچراغی
تصویر پاچراغی
جای گذاشتن چراغ در خانه یا دکان، پولی که تماشاگران در زورخانه و مانند آن پای چراغ می گذارند، پولی که دکانداران سر شب پای چراغ می نهادند تا به فقیری بدهند، در بازار به آخرین مشتری که تقریباً در آخروقت برای خرید جنس می آید، گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادرختی
تصویر پادرختی
((دَ یا دِ))
میوه هایی که به هر دلیلی (باد، کرم خوردگی) در پای درخت بریزد، مقابل دست چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارازیت
تصویر پارازیت
حشو، زاید، انگل، طفیلی، اختلالی که در دریافت امواج رادیویی به وجود می آید
پارازیت ول کردن: کنایه از میان سخن دیگران حرف زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادراز
تصویر پادراز
((دِ))
نوعی مرغ ماهیخوار با پاهای دراز و منقار خمیده و پرهای سرخ کمرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
سلطنت، ملکت، مملکت، قلمرو، مدت سلطنت، تسلط، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
تزکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
Clearance, Decontamination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
Kingship, Emperorship, Kingdom
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
oczyszczanie, dekontaminacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
清理 , 去污
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
帝国 , 王国 , 王权
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
cesarstwo, królestwo, królewskość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
Räumung, Dekontamination
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
імперія , королівство , королівська влада
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
очищення , дезактивація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
Kaiserreich, Königreich, Königtum
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
империя , королевство , царствование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
очистка , дезактивация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
império, reino, realeza
دیکشنری فارسی به پرتغالی