جدول جو
جدول جو

معنی پاخره - جستجوی لغت در جدول جو

پاخره
(خَ رَ / رِ / خِ رَ / رَ)
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند. (برهان). سکوی در خانه
لغت نامه دهخدا
پاخره
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند صفه سکوی در خانه
تصویری از پاخره
تصویر پاخره
فرهنگ لغت هوشیار
پاخره
((خَ یا خِ رِ))
سکویی که کنار در خانه برای نشستن درست می کردند
تصویری از پاخره
تصویر پاخره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاخوره
تصویر پاخوره
نشستنگاهی که در کنار در خانه درست کنند، سکوی در خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاخر
تصویر پاخر
گیاهی با ریشۀ ستبر و گوشت دار، برگ های بزرگ و گلهای تندبو و شیرین، که در جاهای معتدل، کوهستان و صحرا می روید و گل های آن را پیش از شکفته شدن جمع می کنند. مخلوط گل های آن با عسل برای زخم ریه و سرفه و جوشاندۀ برگ آن برای معالجۀ خنازیر نافع است. در طب قدیم دود برگ آن را در مداوای تنگی نفس به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاخاره
تصویر پاخاره
سنگ یا چیز دیگر که با آن چرک پاشنۀ پا را پاک کنند، سنگ پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخره
تصویر فاخره
مؤنث واژۀ فاخر، نیکو، عالی، گران بها، باارزش مثلاً لباس های فاخر
فرهنگ فارسی عمید
(غُ رَ / رِ)
رجوع به پاغر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کند و بمزارعان دهد تا حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
طناب استادان بنا. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
چینه. لاد. رهص. (دهار). در نسخۀ خطی دهار چنین است. محتمل است باخزه باشد. رجوع به باخه زن و باخسه شود، بیهوده، عبث، باطل بنظر آمدن:
جهان تاختن بازباد آمدش
خطرناکی رفته یاد آمدش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
سنگ و جز آن که شوخ پای بدان سترند. سنگ پا: قیشور، سنگ پاخاره. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
تأنیث ساخر. رجوع به ساخر شود، کشتی باد موافق یافته. (منتهی الارب) (المنجد). ج، سواخر
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
طربال. بارۀ دیوار بلند. (صراح)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
فرود از حلقۀ مقعد. (منتهی الارب). فرود از حلقۀ کون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
آبجامۀ سفالین. (منتهی الارب). شاید معرب ساغر
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
کشتی که در رفتن بانگ کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتیی که آب را بسینۀ خود بشکافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کشتیی که در یک بادپیش آید و پس رود. ج، مواخر. و رجوع به ماخر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
تأنیث ناخر. رجوع به ناخر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
رهص. پی. بنای دیوار و خانه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که بادوام است. ریشه اش ستبرو گوشتدار و مایل بقهوه یی و بضخامت یک انگشت است. این گیاه در نواحی سرد و معتدل میروید. برگهایش بوسیله دمبرگ نسبه طویلی مستقیما از ریشه جدا میشوند. پهنگ برگهایش قلبی شکل و نسبه وسیع است. گلهایش در انتهای ساقه های فلس داری قرار دارند که نهنج آنها تا حدی وسیع (شبیه گل داودی) است. معمولا پس از پیدایش گل انتهای ساقه های گل دار بطرف زمین خم میشود. گلهای این گیاه قبل از شکفته شدن برای مصرف دارویی بوسیله زارعان جمع آوری میشود و برای رفع سرفه و رفع نزله مصرف میگردد و بیشتر خلط آور است. این گیاه در اغلب صحاری و کوهستانهای ایران میروید و من جمله در شمیران فراوان دیده میشود سعال حشیشه السعال دوسه الحمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
گرانمایه نیکو فاغره: پارسی تازی گشته فاخره کبابه شکافته (گویش شیرازی) گونه ای دانه گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخره
تصویر صاخره
کاسه آبخوری سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخره
تصویر ساخره
مونث ساخر: خریش مونث ساخر، کشتی باد موافق یافته جمع سواخر
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کرده بمزارعان دهد تا ایشان حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاغره
تصویر پاغره
پاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخاره
تصویر پاخاره
پاخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخته
تصویر پاخته
طناب استادان بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخسه
تصویر پاخسه
باره دیوار بلند طربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخیره
تصویر پاخیره
بنای دیوار و خانه ذ پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخره
تصویر ساخره
((خِ رِ یا رَ))
مؤنث ساخر، کشتی باد موافق یافته، جمع سواخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره
تصویر پاره
((رِ))
رشوه، ارمغان، نوعی حلوا، پیشکش، هدیه، بهر، بخش، قطعه، تکه، پینه، وصله، دارای پارگی، شکافته، نادوشیزه، گرز آهنین، پول، مسکوک، کود، باج، خراج، دل عزیز ترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره
تصویر پاره
قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
پا بر زمین کشیدن گاوان جنگی، پیش یا پس از نبرد، بهانه جویی
فرهنگ گویش مازندرانی