جدول جو
جدول جو

معنی پاتله - جستجوی لغت در جدول جو

پاتله
پاتیل، دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
فرهنگ فارسی عمید
پاتله
(تِ لَ / لِ)
پاتیل. پاتیله. دیگ حلوائیان. دیگ دهان فراخ حلواپزی. لوید. تیان. طنجیر:
روز به آکنده شدم یافتم
آخر چون پاتلۀسفلگان.
ابوالعباس.
و رجوع به پاتیل و پاتیله شود
لغت نامه دهخدا
پاتله
پاتیله
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
فرهنگ لغت هوشیار
پاتله
((تِ لِ))
دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانه حمام، پاتیل
تصویری از پاتله
تصویر پاتله
فرهنگ فارسی معین
پاتله
بهانه جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
(چِ لَ / لِ)
پایتابه. (غیاث اللغات). و رجوع به پاچیله شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
مارکیز دو. ادیبۀ فرانسوی و دوست ولتر. بسال 1706 در شهر پاریس تولد یافت و بسال 1749 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
نام وکیل عدلیه ای در یکی از داستانهای قرن پانزدهم میلادی و اکنون مترادف مکر، حیله، دسیسه، خیانت، تملق و تزویر. از داستان مضحکی که راجع به او در مائۀ پانزدهم میلادی معروف به ود ’بردیس’ و ’پالاپرا’ در مائۀ هیجدهم کمدی مفرحی تصنیف کردند (1706م. مطابق با 1118 هجری قمری) که داستان آن از این قرار است: ارباب گیوم (آن یله) چوپان خود را به سرقت گوسفندان متهم ساخت و کار آنان به محاکمه کشید. در محکمه ناگهان چشم گیوم به وکیل مدافع متهم مذکور موسوم به پاتلن افتاد و بخاطر آورد که وی شش گز ماهوت ازو گرفته و بها نداده است از این روی افکارش مشوش شد و دو موضوع فوق را بهم آمیخت. قاضی که چیزی از گفته های او درنمی یافت هر لحظه سخنان نامنتظم او را می گسیخت و میگفت: ’آقای گیوم از گوسفندان خود سخن گوئید’ و این جمله در زبان فرانسه مثل شده است و مراد از آن این است که به مطلبی که رشتۀ آن گسیخته است بازگردید. نظیر، از نان و گوشت حرف بزن
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
شهری به هندوستان بر ساحل گنگ. دارای 12000 تن سکنه. صنایع آن ذوب فلز و بافتن قالی و محصول عمده آن تریاک است
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ / وِ)
پاتابه. پاپیچ. پاتاوه
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ)
طنجیره. (فرهنگ اسدی). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه. فاثور. (منتهی الارب). طنجره. (اوبهی). طنجیر. تیان. پاتله. هیطله. دیگ حلواپزان:
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست.
طیان مرغزی
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
نام دو قلعه از شهر پاریس قدیم: شاتلۀ کبیر و شاتلۀ صغیر. اولی که در سال 1802 میلادی ویران گردید، در ساحل راست رود سن، مقابل پون - اشانژ واقع بود. این قلعه مقر دادگاه جنائی بود. دومی که در ساحل چپ رود سن و مقابل پتی - پون قرار داشت زندان بشمار میرفت
یکی از شهرهای بلژیک (واقع در ناحیۀ هه نو) ، دارای 14600 نفرجمعیت است. صنایع دیگ بخارسازی، ساختمان های مکانیکی و تولید مواد منفجره و گل بوته سازی آن شهرت دارد
لو، محلی در کمون بودولیر از آروندیسمان اوبوسون (دپارتمان کروز) دارای معادن طلا است
لو، مرکز کمون شر از آروندیسمان سن آرمان - مون - رون، دارای 1260 نفر جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
شهری است در طبرستان در پنج فرسخی چالوس. سرزمین خرم سرسبزی است در سهل طبرستان و آن را ناتل هم گویند. از آنجاست: ابوالحسن علی بن ابراهیم بن عمرالحلبی الناتلی متوفی در 517. (از معجم البلدان). رجوع به ناتل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تِلْ لَ)
جمع واژۀ تلیل. گردن ها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کرسی بلوک لواره از ناحیۀ ارلئان دارای 1391 تن سکنه. ژاندارک در این جا انگلیسیان را بسال 1429م. (833 هجری قمری) منهزم کرد. و سپاهیان لوار نیز از آلمانیان بسال 1870م. (1287 هجری قمری) به همانجا شکسته شدند
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ژان باپتیست. نقاش فرانسوی. مولد بسال 1695م. مطابق با 1107 هجری قمری در والانسی ین و وفات در سنۀ 1736م. مطابق با 1149 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
کرسی مربیهان واقع در بل ایل از ناحیۀ لوریان دارای 3205 تن سکنه و آنرا بندری است
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاته
تصویر پاته
فرانسوی پوت (قلیه ای که از جگر سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتله
تصویر راتله
کوته بالا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تله
تصویر پا تله
دیگ دهن گشاد حلوا پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیله
تصویر پاتیله
دیگ دهن فراخ حلواپزان، دیگ (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با نوک پا زدن، اخراج نمودن کسی یا از کار یا عملی
فرهنگ گویش مازندرانی
باقلا
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی که گل آن خاردار است
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتیل دیگ بزرگ دهان گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی