جدول جو
جدول جو

معنی پاتخت - جستجوی لغت در جدول جو

پاتخت(تَ)
کرسی. عاصمه. پایتخت. قطب. دارالملک. پادشائ-ی. حض-رت. واسطه. قاعده. قاعده ملک. قصبه. مستق-ر. مقر. مستق-ر ملک. نشست. نشست گاه. دارالسلطنه. تختگاه. ام ّالبلاد. دارالأماره. سریرگاه. دار مملکت. دارالملک
لغت نامه دهخدا
پاتخت
پایتخت
تصویری از پاتخت
تصویر پاتخت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جشنی که روز بعد از عروسی می گیرند و عروس را بر تخت یا صندلی می نشانند و دوستان و کسان عروس وداماد برای آن ها هدیه می برند، وسیله ای که کنار تخت می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایتخت
تصویر پایتخت
شهری که مرکز سیاسی یک کشور، محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تی)
میز پای تخت. میز شب که بر آن گلدان یعنی ظرف بول گذارند، فردای شب زفاف. روز بعد از عروسی، جشن فردای شب عروسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاتخت. شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند. (غیاث اللغات). قطب. حاکم نشین. کرسی. کرسی مملکتی. دارالملک. پادشائی. حضرت. واسطه. قاعده (تبریز قاعده آذربیجان است). قاعده ملک. عاصمه. قصبه. مستقر. مقر. مستقر ملک. نشست. نشست گاه. تختگاه. ام البلاد. سریر. سریرگاه. دارالاماره. دارالمملکه. دار مملکت: ثم عبدالعزیز بن موسی بن نصیر و سریره اشبیله. ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبه. (نفخ الطیب ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتختی
تصویر پاتختی
فردای شب زفاف، روز بعد از عروسی، میز پای تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تخت
تصویر پا تخت
پایتخت، ملک، نشست، دارالملک، دار مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایتخت
تصویر پایتخت
شهری که محل اقامت شاه یا رئیس جمهور هیئت دولت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتختی
تصویر پاتختی
((تَ))
جشن روز بعد از عروسی، میزی که بر آن در شب عروسی ظرف پول می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایتخت
تصویر پایتخت
((تَ))
شهری که محل مقر حکومت باشد
فرهنگ فارسی معین
پاتخت، تختگاه، دارالاماره، دارالسلطنه، دارالملک، شاه نشین، عاصمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هدیه هایی که روز بعد از عروسی از طرف زنان فامیل به عروس داده
فرهنگ گویش مازندرانی
به کبوتری گویند که پرهای کنده شده ی آن دوباره و به طور یک
فرهنگ گویش مازندرانی