پاشنه، قسمت عقب کف پا مثلاً پاشنۀ پا، آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می شود مثلاً پاشنۀ کفش، لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می رود
پاشنه، قسمت عقب کف پا مثلاً پاشنۀ پا، آن قسمت از ته کفش که زیر پاشنۀ پا واقع می شود مثلاً پاشنۀ کفش، لبۀ عقب کفش که پشت پاشنۀ پا را می گیرد و اگر آن را بخوابانند زیر پاشنۀ پا می رود
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، پای وند، چدار کنایه از مقید، گرفتار، کنایه از کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد، بخو، قید پابند شدن: مقید شدن، گرفتار شدن، کنایه از عاشق شدن
پابَند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوَند، پای بَند، پای وَند، چِدار کنایه از مقید، گرفتار، کنایه از کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد، بَخو، قید پابند شدن: مقید شدن، گرفتار شدن، کنایه از عاشق شدن
فرزندان، جمع ابن ابنای بشر: آدمیزادگان ابنای جنس: هم جنسان ابنای روزگار: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار ابنای عصر: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار، ابنای روزگار ابنای زمان: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار، ابنای روزگار ابنای دهر: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار، ابنای روزگار
فرزندان، جمع ابن اَبنای بشر: آدمیزادگان اَبنای جنس: هم جنسان اَبنای روزگار: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار اَبنای عصر: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار، اَبنای روزگار اَبنای زمان: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار، اَبنای روزگار اَبنای دهر: کنایه از مردم هم عصر، مردم روزگار، اَبنای روزگار
ناحیه ای از نواحی سرحد شش ناحیه بفارس است و قصبۀ آن خور، نام رودخانه ای در همین ناحیه که آبی شیرین و گوارا دارد و از چشمه مار برخاسته است و ناحیۀ پادنا و بلوک سرحد شش ناحیه را آب میدهد
ناحیه ای از نواحی سرحد شش ناحیه بفارس است و قصبۀ آن خور، نام رودخانه ای در همین ناحیه که آبی شیرین و گوارا دارد و از چشمه مار برخاسته است و ناحیۀ پادنا و بلوک سرحد شش ناحیه را آب میدهد
پاشنه، عقب: عملهای جهان برعکس هم هست که بر ملکت گدائی را دهد دست چنین هم دیده ام کافسرده پائی بتخت زر دریده پاشنائی، امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ جهانگیری)، نیست مدبر اهل ترک ار خودندارد کفش از آنک هر شکاف از پاشنایش دین و دولت را دراست، امیرخسرو دهلوی، ، خیار و خربزه و هندوانه و کدو و امثال آنرا نیز گفته اند که بجهت تخم نگاه دارند، (برهان)
پاشنه، عقب: عملهای جهان برعکس هم هست که بر ملکت گدائی را دهد دست چنین هم دیده ام کافسرده پائی بتخت زر دریده پاشنائی، امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ جهانگیری)، نیست مدبر اهل ترک ار خودندارد کفش از آنک هر شکاف از پاشنایش دین و دولت را دراست، امیرخسرو دهلوی، ، خیار و خربزه و هندوانه و کدو و امثال آنرا نیز گفته اند که بجهت تخم نگاه دارند، (برهان)
پوران پسران جمع ابن پسران، اخلاف سعد بن زید مناف بن تمیم بجز دو پسرش کعب و عمرو. این قبیله در ریگزار الدهنا سکونت داشتند، اخلاف مهاجران ایرانی که در یمن تولد یافته اند، در دوره خلافت عباسی اخلاف نخستین طرفداران سلسله عباسی را (ابنا) مینامیدند که مختصر (ابنا الدعوه) باشد، یا ابنای انس و جن. مردمان و پریان. یا ابنای بشر. آدمی زاد گان. یا ابنای جنس. هم جنسان. یا ابنای جهن. انسان و حیوان و نبات. یا ابنای درزه. مردمان فرومایه و دون. یا ابنای دهر. ابنا (ی) روزگار یا ابنای روزگار. مردم عالم، مردمان همزاد و هم عصر. یا ابنای زمان. مردم روزگار اهل روزگار خلق، مردمان هم زاد و هم عصر. یا ابنا (ی) سبیل، جمع ابن سبیل راهگذاران مردم کاروانی که در زاد و بوم خویش توانگر بوده و اکنون در سفر بی برگ و درویش مانده اند. یاابنا (ی) سلطنت. پسران شاه. یا ابنا (ی) عصر. ابنا (ی) روزگار یا ابنا (ی) نوع. آحاد و افراد نوعی از انواع، مردمان. یا ابنا (ی) وطن. هم وطنان هم میهنان
پوران پسران جمع ابن پسران، اخلاف سعد بن زید مناف بن تمیم بجز دو پسرش کعب و عمرو. این قبیله در ریگزار الدهنا سکونت داشتند، اخلاف مهاجران ایرانی که در یمن تولد یافته اند، در دوره خلافت عباسی اخلاف نخستین طرفداران سلسله عباسی را (ابنا) مینامیدند که مختصر (ابنا الدعوه) باشد، یا ابنای انس و جن. مردمان و پریان. یا ابنای بشر. آدمی زاد گان. یا ابنای جنس. هم جنسان. یا ابنای جهن. انسان و حیوان و نبات. یا ابنای درزه. مردمان فرومایه و دون. یا ابنای دهر. ابنا (ی) روزگار یا ابنای روزگار. مردم عالم، مردمان همزاد و هم عصر. یا ابنای زمان. مردم روزگار اهل روزگار خلق، مردمان هم زاد و هم عصر. یا ابنا (ی) سبیل، جمع ابن سبیل راهگذاران مردم کاروانی که در زاد و بوم خویش توانگر بوده و اکنون در سفر بی برگ و درویش مانده اند. یاابنا (ی) سلطنت. پسران شاه. یا ابنا (ی) عصر. ابنا (ی) روزگار یا ابنا (ی) نوع. آحاد و افراد نوعی از انواع، مردمان. یا ابنا (ی) وطن. هم وطنان هم میهنان
سخن خوش و لطیف بود، یا بوسه است که از فرزند و عیال یابد یا به دوستی دهد. اگر پابند بسیار بیند، نعمت و روزی حلال است به قدر آن که دیده. اگر دید پیرزنی خروارها پابند بدو بخشید، دلیل است که مال و نعمت دنیا بیابد و به قدر آن کارش نظام گیرد. اگر بیند پابند بسیار داشت و جمله را ببخشید یا از وی ضایع شد، دلیل که اگر نعمت دارد جمله را نفقه کند، یا از وی ضایع گردد. محمد بن سیرین
سخن خوش و لطیف بود، یا بوسه است که از فرزند و عیال یابد یا به دوستی دهد. اگر پابند بسیار بیند، نعمت و روزی حلال است به قدر آن که دیده. اگر دید پیرزنی خروارها پابند بدو بخشید، دلیل است که مال و نعمت دنیا بیابد و به قدر آن کارش نظام گیرد. اگر بیند پابند بسیار داشت و جمله را ببخشید یا از وی ضایع شد، دلیل که اگر نعمت دارد جمله را نفقه کند، یا از وی ضایع گردد. محمد بن سیرین