- پابرهنه
- بی کفش، بی چیز تهیدست، بدون پاپوش: (شه چو عجز آن حکیمان را بدید پابرهنه جانب مسجد دوید) (مثنوی)
معنی پابرهنه - جستجوی لغت در جدول جو
- پابرهنه
- کسی که کفش و جوراب در پا ندارد،
برای مثال شه چو عجز آن حکیمان را بدید / پابرهنه جانب مسجد دوید ، کنایه از بی چیز، تهیدست(مولوی - ۳۷)
- پابرهنه ((بِ رِ نِ))
- بی کفش، تهیدست، بی چیز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از شخص بی چیز
کسی که نام او را در سیاهه سربازان بنیچه دهات مینوشتند در صورتیکه بجای خود کس دیگری را بخدمت سربازی اعزام میکرد ماهانه ای باو می پرداخت (قاجاریه)
پاپتی پا برهنه حافی. پای برهنه شدن پاپتی شدن حفوت
ستمگرانه ستمگرانه ستمکارانه ظالمانه
ستمکارانه، ستمگرانه
قدیمی، ماضی
منسوب و مربوط بسال گذشته منسوب به پار پارسالین پارین: (که تقویم پارینه نایدبکار) (سعدی)، سال گذشته سال پیش پار، کهنه
پارسالی، برای مثال گفتمت امسال شدی به ز پار / رو که همان احمد پارینه ای (سنائی۲ - ۴۹۴) ، سال گذشته، سال پیش، کهنه، دیرینه، قدیمی
مبرهنه در فارسی مونث مبرهن: ، آشکار پروهان دار مونث مبرهن
عریان، لخت، عور، بی پوشش، بحریت، لخت مادر زادی
کسی که لباس بر تن ندارد، ناپوشیده، لخت، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ