سوزش و درد باشد و آنرا بعربی جوی خوانند، (برهان)، و بعض لغت نویسان این بیت را شاهد آورده اند: دور بادا شده از خانه و کاشانۀ تو بوی حنّا و خضاب و زنخ پایازی، سوزنی، سوزنی در قصیده ای که شروع آن جدّ است و در مدح دهقان غازی نامی گفته است در آخر قصیده گوید: هیچ شعری نبود اندر شعر خوش من کاندر او طیبتکی نبود و زیج و بازی گرچه با نازی امامیست بهمسایگیت تو ز خوش صحبتیش با طرب و با نازی دور بادا شده از خانه و کاشانۀ تو بوی حنّا و خضاب زنخ بانازی، و بر حسب اغلب احتمالات با نازی یا چیزی شبیه به آن نسبت این امام است و سوزنی بمزاح دوری او را و بوی حنّا و خضاب زنخ او را از خانه ممدوح از خدا به دعا میخواهد
سوزش و درد باشد و آنرا بعربی جوی خوانند، (برهان)، و بعض لغت نویسان این بیت را شاهد آورده اند: دور بادا شده از خانه و کاشانۀ تو بوی حنّا و خضاب و زنخ پایازی، سوزنی، سوزنی در قصیده ای که شروع آن جدّ است و در مدح دهقان غازی نامی گفته است در آخر قصیده گوید: هیچ شعری نبود اندر شعر خوش من کاندر او طیبتکی نبود و زیج و بازی گرچه با نازی امامیست بهمسایگیت تو ز خوش صحبتیش با طرب و با نازی دور بادا شده از خانه و کاشانۀ تو بوی حنّا و خضاب زنخ بانازی، و بر حسب اغلب احتمالات با نازی یا چیزی شبیه به آن نسبت این امام است و سوزنی بمزاح دوری او را و بوی حنّا و خضاب زنخ او را از خانه ممدوح از خدا به دعا میخواهد
عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد: پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید، سوزنی، عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کاین شیشه در بارش نباشد، اوحدی (کلیات چ سعید نفیسی ص 164)، ، عشق پاک، عشقی که به شائبۀ هوای نفس مشوب نباشد، - پاکبازی کردن، پاک باختن: جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز، سنائی
عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد: پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید، سوزنی، عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کاین شیشه در بارش نباشد، اوحدی (کلیات چ سعید نفیسی ص 164)، ، عشق پاک، عشقی که به شائبۀ هوای نفس مشوب نباشد، - پاکبازی کردن، پاک باختن: جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز، سنائی
بی باکی، تهور: (و او کودکی بیست و دو ساله بود و درسیاست و ناباکی و تدبیرپادشاهی بغایت کمال بود) (در عقوبت ایشان را بدان فسادهای ایشان و ناباکی ایشان در کشتن یحیی و زکریالله)
بی باکی، تهور: (و او کودکی بیست و دو ساله بود و درسیاست و ناباکی و تدبیرپادشاهی بغایت کمال بود) (در عقوبت ایشان را بدان فسادهای ایشان و ناباکی ایشان در کشتن یحیی و زکریالله)