جدول جو
جدول جو

معنی ویوک - جستجوی لغت در جدول جو

ویوک
عروس: (که جاوید این سرا آراسته باد، پر از شادی و ناز و خواسته باد) (در و خرم ویوگان و خسوران عروسان دختران داماد پوران) (ویس ورامین)
تصویری از ویوک
تصویر ویوک
فرهنگ لغت هوشیار
ویوک
بیوه، زن شوهر مرده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیوک
تصویر لیوک
پسر، امرد بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
چاودار، گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویوگ
تصویر ویوگ
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوک، عروسه، گلین، نوعروس، بیوگ، بیو، پیوگ، تازه عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوک
تصویر بیوک
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوگ، گلین، بیو، پیوگ، عروسه، تازه عروس، ویوگ، نوعروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویحک
تصویر ویحک
در مقام ترحم، مدح و تعجب می گویند، در هنگام تاسف به کار می رود، افسوس بر تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
بید،
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
(وَ یو)
عروس. بیوگ. بیو. ویو. (حاشیۀ برهان چ معین) :
که جاوید این سرا آراسته باد
پر از شادی و ناز و خواسته باد
در او خرم ویوگان و خسوران
عروسان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(وی وَ / وِ)
در کاسه و بشقاب و کوزه و جز آن، کمی از دهانۀ آن شکسته
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ شَ)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
وای بر تو. (منتهی الارب). رجوع به ویل شود
لغت نامه دهخدا
(وَ حَ)
مرکّب از: ویح، کلمه ترحم + ’ک’ خطاب، این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود:
گفت ویحک چه کس توانی بود
این چنین خاکسار و خون آلود.
نظامی.
، به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو، و در مقام تعجب نیز آید:
چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک
نماند فزونتر ز سالی پرستو.
رودکی.
سی نشد سال عمر تو ویحک
سال زاد تو را شمار نداشت.
مسعودسعد.
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دجاجهودوک، ماکیان چربش دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ودیک. ودیکه، مرغ چاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پسر اوکتای قاآن پسر چنگیز. پس از مرگ پدر به کوشش مادرش توراکینا به سال 644 هجری قمری به مقام قاآنی رسید و پس از یک سال و کسری حکومت در ماه ربیعالاّخر 647 هجری قمری درگذشت. (تاریخ مغول ص 147، 152 به بعد) (تاریخ مفصل ایران ص 154، 151 تألیف عباس اقبال) (زامباور ج 2 ص 360)
لغت نامه دهخدا
(لی وَ)
پسر امرد ضخیم لک و پک را گویند. (برهان). پسر ساده. پسر امرد ضخیم که آن را لک و پک گویند. (آنندراج) :
مرزش اندرخورد کیر لیوکی.
معاشری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ کثرت دیک، خروس. (از تاج العروس). رجوع به دیک شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مصغر دیو. دیو خرد، موریانه. جانوری که چوب عمارت بخورد و ضایع کند. (از برهان). دیوچه. (جهانگیری). کرم چوبخوار. (آنندراج). کرم چوبخوارک. (شرفنامۀ منیری). اورنگ (در تداول مردم قزوین) :
گشت ستونت چوز دیوک تهی
سستی آن سقف که بر وی نهی.
میرخسرو.
آن زه که بشد کمانش از کار
دیوک زندش بروی دیوار.
میرخسرو.
و اگر ناپاک خفتی تخم انفاس سستی پذیرد دیوک زده و مغز خورده و پوست مانده. (کتاب المعارف بهاء ولد) ، جانوری که پشمینه خورد. (از برهان). بید:
حال مغزی که خالی از خرد است
راست چون حال دیوک نمک است.
سنایی.
، زلو و آن کرمی باشد سیاهرنگ که خون فاسد از بدن آدمی بمکد. (برهان). رجوع به دیوچه شود:
دیوک به دست دیوکسان برسپوخت نیش
... را بسان خمرۀ دیوک فروش کرد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
رشته، عرق مدینی، عرق مدنی، پیو، نارو
لغت نامه دهخدا
(وِ سِ کِ)
دهی است از دهستان دشت طال بخش بانۀ شهرستان سقز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَکْ وَ)
آواز و صدا و غوغای سگ را گویند. (برهان) (آنندراج). وک وک. وق وق. وغ وغ. آواز سگ. (حاشیۀ برهان قاطع) : چون سگان محله چست بایستند وک وک آغاز کنند. (معارف بهأولد چ 1338 ه. ش. ص 42)
لغت نامه دهخدا
ویحک در فارسی ریکه ای نیکو ای نیکبخت، ای بدبخت وای برتو کلمه ایست که در مواقع ذیل استعمال شود: الف - در مقام ترحم: (گفت ویحک چه کس توانی بود این چنین خاکسار و خون آلودخ) (هفت پیکر) ب - درهنگام تعجب خوشا بر تو، بمعنی ویل آید افسوس برتو خ. افسوس بر تو، گفت: ویحک خدای بتواند مزد بدهد گناه بستاند. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویلک
تصویر ویلک
ویلک در فارسی وای برتو وای بر تو خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویوگ
تصویر ویوگ
عروس: (که جاوید این سرا آراسته باد، پر از شادی و ناز و خواسته باد) (در و خرم ویوگان و خسوران عروسان دختران داماد پوران) (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویوه
تصویر ویوه
(کشتی رانی) قسمتی از جسد کشتی که از آب خارج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو رشته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیک، خروسان دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوک
تصویر بیوک
ترکی بزرگ بزرگ مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویوگ
تصویر ویوگ
((وَ))
بیو. بیوگ. ویو، عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویحک
تصویر ویحک
((وِ یا وَ حَ))
افسوس بر تو، خوشا بر تو، کلمه ای است که در مقام ترحم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
((وَ))
دیوچه، دیو کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو، رشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوک
تصویر بیوک
((بُ))
بزرگ، مهتر
فرهنگ فارسی معین
از توابه دهستان شیرگاه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی