نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
نوعی کِرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کِرم رشته بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغُر، فیلاریوز
بید، موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
بید، موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافَشَک، رَشمیز، رَوَنجو، ریوَنجو، لَبَنگ، اَرَضَه زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زَرو، زَلو، جَلو، شَلک، شَلکا، شَلوک، خِرِستِه، مَکِل، دیوچِه، دُشتی، عَلَق
عروس. بیوگ. بیو. ویو. (حاشیۀ برهان چ معین) : که جاوید این سرا آراسته باد پر از شادی و ناز و خواسته باد در او خرم ویوگان و خسوران عروسان دختران داماد پوران. (ویس و رامین)
عروس. بیوگ. بیو. ویو. (حاشیۀ برهان چ معین) : که جاوید این سرا آراسته باد پر از شادی و ناز و خواسته باد در او خرم ویوگان و خسوران عروسان دختران داماد پوران. (ویس و رامین)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
مرکّب از: ویح، کلمه ترحم + ’ک’ خطاب، این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود: گفت ویحک چه کس توانی بود این چنین خاکسار و خون آلود. نظامی. ، به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو، و در مقام تعجب نیز آید: چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی. سی نشد سال عمر تو ویحک سال زاد تو را شمار نداشت. مسعودسعد. بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من. خاقانی
مُرَکَّب اَز: ویح، کلمه ترحم + ’ک’ خطاب، این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود: گفت ویحک چه کس توانی بود این چنین خاکسار و خون آلود. نظامی. ، به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو، و در مقام تعجب نیز آید: چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی. سی نشد سال عمر تو ویحک سال زاد تو را شمار نداشت. مسعودسعد. بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من. خاقانی
پسر اوکتای قاآن پسر چنگیز. پس از مرگ پدر به کوشش مادرش توراکینا به سال 644 هجری قمری به مقام قاآنی رسید و پس از یک سال و کسری حکومت در ماه ربیعالاّخر 647 هجری قمری درگذشت. (تاریخ مغول ص 147، 152 به بعد) (تاریخ مفصل ایران ص 154، 151 تألیف عباس اقبال) (زامباور ج 2 ص 360)
پسر اوکتای قاآن پسر چنگیز. پس از مرگ پدر به کوشش مادرش توراکینا به سال 644 هجری قمری به مقام قاآنی رسید و پس از یک سال و کسری حکومت در ماه ربیعالاَّخر 647 هجری قمری درگذشت. (تاریخ مغول ص 147، 152 به بعد) (تاریخ مفصل ایران ص 154، 151 تألیف عباس اقبال) (زامباور ج 2 ص 360)
پسر امرد ضخیم لک و پک را گویند. (برهان). پسر ساده. پسر امرد ضخیم که آن را لک و پک گویند. (آنندراج) : مرزش اندرخورد کیر لیوکی. معاشری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
پسر امرد ضخیم لک و پک را گویند. (برهان). پسر ساده. پسر امرد ضخیم که آن را لک و پک گویند. (آنندراج) : مرزش اندرخورد کیر لیوکی. معاشری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
مصغر دیو. دیو خرد، موریانه. جانوری که چوب عمارت بخورد و ضایع کند. (از برهان). دیوچه. (جهانگیری). کرم چوبخوار. (آنندراج). کرم چوبخوارک. (شرفنامۀ منیری). اورنگ (در تداول مردم قزوین) : گشت ستونت چوز دیوک تهی سستی آن سقف که بر وی نهی. میرخسرو. آن زه که بشد کمانش از کار دیوک زندش بروی دیوار. میرخسرو. و اگر ناپاک خفتی تخم انفاس سستی پذیرد دیوک زده و مغز خورده و پوست مانده. (کتاب المعارف بهاء ولد) ، جانوری که پشمینه خورد. (از برهان). بید: حال مغزی که خالی از خرد است راست چون حال دیوک نمک است. سنایی. ، زلو و آن کرمی باشد سیاهرنگ که خون فاسد از بدن آدمی بمکد. (برهان). رجوع به دیوچه شود: دیوک به دست دیوکسان برسپوخت نیش ... را بسان خمرۀ دیوک فروش کرد. سوزنی
مصغر دیو. دیو خرد، موریانه. جانوری که چوب عمارت بخورد و ضایع کند. (از برهان). دیوچه. (جهانگیری). کرم چوبخوار. (آنندراج). کرم چوبخوارک. (شرفنامۀ منیری). اورنگ (در تداول مردم قزوین) : گشت ستونت چوز دیوک تهی سستی آن سقف که بر وی نهی. میرخسرو. آن زه که بشد کمانش از کار دیوک زندش بروی دیوار. میرخسرو. و اگر ناپاک خفتی تخم انفاس سستی پذیرد دیوک زده و مغز خورده و پوست مانده. (کتاب المعارف بهاء ولد) ، جانوری که پشمینه خورد. (از برهان). بید: حال مغزی که خالی از خرد است راست چون حال دیوک نمک است. سنایی. ، زلو و آن کرمی باشد سیاهرنگ که خون فاسد از بدن آدمی بمکد. (برهان). رجوع به دیوچه شود: دیوک به دست دیوکسان برسپوخت نیش ... را بسان خمرۀ دیوک فروش کرد. سوزنی
ویحک در فارسی ریکه ای نیکو ای نیکبخت، ای بدبخت وای برتو کلمه ایست که در مواقع ذیل استعمال شود: الف - در مقام ترحم: (گفت ویحک چه کس توانی بود این چنین خاکسار و خون آلودخ) (هفت پیکر) ب - درهنگام تعجب خوشا بر تو، بمعنی ویل آید افسوس برتو خ. افسوس بر تو، گفت: ویحک خدای بتواند مزد بدهد گناه بستاند. (سنائی)
ویحک در فارسی ریکه ای نیکو ای نیکبخت، ای بدبخت وای برتو کلمه ایست که در مواقع ذیل استعمال شود: الف - در مقام ترحم: (گفت ویحک چه کس توانی بود این چنین خاکسار و خون آلودخ) (هفت پیکر) ب - درهنگام تعجب خوشا بر تو، بمعنی ویل آید افسوس برتو خ. افسوس بر تو، گفت: ویحک خدای بتواند مزد بدهد گناه بستاند. (سنائی)