جدول جو
جدول جو

معنی ویسو - جستجوی لغت در جدول جو

ویسو
شهری است در ماوراء بلغار و میان آن تا بلغار، سه ماه راه است، در فصلی از سال شبهای این سرزمین در کوتاهی به حدی میرسد که تاریکی را نمی بینند و بالعکس درفصل دیگر روشنایی مشاهده نمیشود، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویسه
تصویر ویسه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر پیران سپهسالار پشنگ فرمانروای توران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویرو
تصویر ویرو
(دخترانه)
نام پهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
(دخترانه)
موی بلند زنان، موی بلندسر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیسو
تصویر بیسو
(دخترانه)
بی گمان، کمینگاه شکارچی (نگارش کردی: بس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسو
تصویر نیسو
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سر مخصوصاً موی سر زنان که از پشت گردن تجاوز کند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
تیره ای از ایل ناصری از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
نشتر، (اوبهی) (سروری)، نشتر فصاد و حجام باشد و آن را نیسویا هم گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، نیشتر خون گیر و سرتراش، (فرهنگ خطی)، نیشتر، سک، سیخ، نیز رجوع به نیشو شود:
که من از جور یکی سفله برادر که مراست
از بخارا برمیدم چو خران از نیسو،
ابوالعباس (از نسخه ای از لغت فرس)،
شرور و فتنه از اطراف ملکت
رمد پیوسته همچون خر ز نیسو،
شمس فخری (از سروری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر در 20 هزارگزی راه شوشتر به مسجدسلیمان با 350 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وِ سَ)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است مرکز دهستان ویسۀ بخش مریوان شهرستان سنندج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نام پدر پیران سرلشکر افراسیاب. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وِ سِ کِ)
دهی است از دهستان دشت طال بخش بانۀ شهرستان سقز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است از دهستان پشتکوه شهرستان گلپایگان با 3023 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قسمی بازی با ورق، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زاج اخضر، (یادداشت مؤلف)، زاج کبود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان با 480 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
گیس، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)، صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است، و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است، ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود، و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد، اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی:
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست،
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید:
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون،
رودکی،
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب،
فردوسی،
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید،
فردوسی،
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان،
فرخی،
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان،
عنصری،
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو،
ناصرخسرو،
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید،
ناصرخسرو،
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج،
سوزنی،
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج،
سوزنی،
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش،
خاقانی،
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند،
خاقانی،
حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را،
سعدی،
شیادی گیسوان بافت که من علویم، سعدی (گلستان)،
ج، گیسوان و گیسوها، ذوأبه، غسنه، غسناه، گیسو، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : جیسوان، معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد، (منتهی الارب)،
- صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن،
- ، کنایه از علوی بودن:
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی،
سوزنی،
- گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جملۀ آن را گیسو خوانند، گفته شود، سه ستارۀ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند، (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه) : ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید، (التفهیم بیرونی ص 115)، ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن، (التفهیم بیرونی ص 165)
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت ولایت روس قدیم است که در داستانهای نظامی آمده است:
از ایسو کمربسته گردنکشی
برون زد جنیبت چو تندآتشی،
نظامی،
ز ایسو زمین تا بخفچاق دشت
زمین را بتیغ و زره درنوشت،
نظامی، بیمار گردانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، دردمند کردن، (تاج المصادر بیهقی)، پیوسته بودن بر چیزی و نیکو قیام نمودن برآن، (منتهی الارب) (آنندراج)، مواظب شدن بر چیزی، (از ناظم الاطباء)، پائیدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، فرزندان بسیار زادن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، فرزندان بسیار آوردن، (از ناظم الاطباء)، پیه پیدا شدن در شتر و ناقه، (منتهی الارب) (آنندراج)، برقرار ماندن پیه ماده شتر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بسیارکبر، که بسیار فیس کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به فیس و فیس کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی باورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیسو
تصویر فیسو
فیس کننده افاده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
گیس، موی بلند سراطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیسو
تصویر فیسو
افاده کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
زلف، موی بلند سر زنان که از پشت گردن بلندتر باشد، جمع گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیسو
تصویر نیسو
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشتر، نیشو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی با ورق
فرهنگ فارسی معین
جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گیسوها درخواب، دلیل عز وجاه بود کسی را که گیسو دارد و سادات و زنان و توانگران را، دلیل مال است و صوفیان را دلیل بر دوستی با اهل پیغمبر (ص) است. محمد بن سیرین
موی انبوه و نبافته بلند را گیسو می گویند. اگر بافته باشد طره است که طره تعبیر دیگری دارد. داشتن گیسو با شرحی که داده شد بستگی به رسم زمان دارد. وقتی بود که مردان گیسوی خود را بلند نگه می داشتند. در دوره ای نیز تنها علویان و صفویان و قلندران گیسو داشتند. در عهد صفویه گیسو مشخصه علویان بود که از احترام خاصی برخوردار بودند و هر جا می رفتند مردم مقدمشان را گرامی می داشتند ولی اینک حتی علویان صفویان نیز موی بلند را نمی خواهند و نمی پسندند. پس درباره گیسوی مردان حکم کلی نمی توان یافت اما برای زنان گیسو همیشه بوده و خواهد بود. گیسو برای زن عزت و آبرو و احترام خانوادگی است. اگر زنی در خواب ببیند گیسوی آراسته و بلند دارد نیکو است و خبر از این است که در خانواده و نزد شوهر عزیز و محترم تر خواهد شد. اگر زنی گیسوی کوتاه داشته باشد و در خواب ببیند گیسویش بلند شده تعبیر همانست که نوشتم اما اگر زنی در بیداری موی بلند داشته باشد و در خواب ببیند کوتاه شده عزت و احترام خود را از دست می دهد و سبک می شود. برای مردان نیز موی بلند و گیسو آبرو و شان و جاه و مقام است ولی اگر موی خویش را کوتاه ببیند دلیل بی آبروئی و تنزل شان و مقام نیست زیرا رسم کنونی این است که مردان گیسو نمی گذارند. اگر زنی در خواب ببیند که گیسویش را قیچی کرده اند یا در عالم خواب این ادراک برای او باشد که گیسویش قیچی شده و یا ببیند که قیچی را با گیسویش آشنا کرده اند خوب نیست زیرا آن زن بد نام می شود و مورد اتهام و افترا قرار می گیرد. این تعبیر فقط برای قیچی شدن است نه کوتاه شدن. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پس آب، پیه سوز، چراغ، خرد کردن و هموار کردن کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گل آذین گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی است در نزدیکی امامزاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تقاضای اکید داشتن، خواستار بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ازتوابع خیررود کنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی