جدول جو
جدول جو

معنی ویستهم - جستجوی لغت در جدول جو

ویستهم
(پسرانه)
وستهم، گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
تصویری از ویستهم
تصویر ویستهم
فرهنگ نامهای ایرانی
ویستهم
(تَ)
گستهم. بسطام. (یادداشت مرحوم دهخدا از ایران در زمان ساسانیان). در پهلوی ویستخم یا ویستهم، این نام در اوستا به قول دارمستتر به صورت ویسته اورو آمده که یکی از ناموران ایران است از خاندان نوذر (بند102 فروردین یشت). (حاشیۀ برهان چ معین: گستهم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رستهم
تصویر رستهم
(پسرانه)
رستم، در زبان قدیم ایرانی مرکب از رس (بالش، نمو) + تهم (دلیر، پهلوان)، نام پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وستهم
تصویر وستهم
(پسرانه)
ویستهم، گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویستور
تصویر ویستور
(پسرانه)
گشوده و منتشر شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گستهم
تصویر گستهم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویستا
تصویر ویستا
(دخترانه)
دانش و فرهنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
نابود، معدوم، برای مثال آس شدم زیر آسیای زمانه / نیسته خواهم شدن همی به کرانه (کسائی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
مجموعه ای متشکل از عناصر مرتبط با یکدیگر که مسئول انجام کار خاصی هستند،
دستگاه مثلاً سیستم گوارشی، سیستم بانکی،
آنچه شکل، ساختار و یا تجهیزات متفاوت یک وسیله را تعیین می کند مثلاً سیستم کامپیوتر،
مجموعه ای از قواعد و اصول تثبیت شده مثلاً سیستم متری، قاعده، شیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیستم
تصویر بیستم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ بیست واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستهم
تصویر رستهم
بزرگ تن، تنومند، بلند بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
کوفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویستم
تصویر دویستم
واقع شده در مرتبۀ دویست
فرهنگ فارسی عمید
(گَ تَ / تِ)
کوفته شده باشد. (برهان). غلۀ کوفته شده. (جهانگیری) (شعوری). صورت صحیح کلمه کویسته است. رجوع به کوبسته و کویسته شود
لغت نامه دهخدا
محل اجتماع نمایندگان دول یونانی بود، (ایران باستان ص 767)، جاسوس، (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء)، جاسوس کردار:
در کوی تو چو ایشه همی کردمی نگاه
دزدیده تا مگرت ببینم به بام در،
شهید،
و رجوع به ابیشه شود،
، چاپلوس، (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (مؤید الفضلا)، رجوع به آیشه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نطنز شهرستان کاشان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نیست. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). معدوم. ناچیز. (آنندراج). نابود. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیست شود:
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه.
کسائی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ م م)
خواهنده از کسی که نسبت به کاری اهتمام ورزد، اهتمام ورزنده به کار قوم خود. (از اقرب الموارد). اندوهگین شونده و رنج برنده به کار قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به استهمام شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ هََ / گُ تَ)
نام پسر گژدهم نیز هست و او یکی از پهلوانان ایران بود. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.
فردوسی.
و هرمز گستهم بندوی را بازداشت. (مجمل التواریخ و القصص ص 77).
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن، غاشیه کش گستهم.
خاقانی
پهلوان ایرانی، دستور بهرام گور:
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2097).
جهانجوی گستهم را پیش خواند
ز خاقان چین چند با او براند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2196).
رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
(گُتَ هََ / گُ تَ)
در پهلوی ویستخم یا ویستهم. این نام در اوستا به قول دارمستتر به صورت ویستئورو آمده که یکی از ناموران ایران است از خاندان نوذر (بند 102 فروردین یشت) این کلمه اوستایی لفظاً بمعنی گشوده و منتشرشده میباشد. (یشتها پورداود ج 1 ص 265 ح). و کریستنسن نیز بر این عقیده است. (کیانیان ص 156). بنابراین ویستئورو اوستایی تبدیل صورت یافتۀ ویستهم گستهم گردیده که جزو اخیر آن ’تهم’ به معنی دلیر است. (یشتها ج 2 ص 139). رجوع شود به فهرست ولف. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام پسر نوذربن منوچهر است. (برهان) :
به گفتار گستهم یکسر سپاه
گرفتند نفرین بر آرام شاه.
فردوسی.
بشد طوس و گستهم هر دو بهم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم.
فردوسی.
دیگر پسر نوذر بود پدر طوس وگستهم راست انداز. (مجمل التواریخ و القصص ص 27). سوم سپاه ملک گیلان آغش وهادان را داد و با گستهم نوذر سوی خوارزم و آن زمین ها فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 49). و رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
رستم، پهلوان مشهور. (ناظم الاطباء). رستم زال را گویند. (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 24). رستم بود. (لغت فرس اسدی). رستم زال بود. (فرهنگ اوبهی). نام بزرگترین پهلوان قدیم شاهنامه است. (از فرهنگ نظام) :
ببوسید رستهم تخت ای شگفت
جهان آفرین را ستایش گرفت.
فردوسی (از اوبهی).
رجوع به فهرست فرهنگ ایران باستان و فهرست ایران در زمان ساسانیان، و رستم و رستم زال و رستم زر و رستم دستان و روستم شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
چیزی که در مرتبۀ بیست واقع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مجروح، مانده. خسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ)
دهی است جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ تُ)
در مرحلۀ دویست. دویستمین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دویستم
تصویر دویستم
در مرحله دویست دویستمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
نابود، معدوم: (آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی بکرانه) (کسائی. لفا اق. 451) (در رشیدی: نیسته گشتم ز بس جفای زمانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
کوفته شده (غله و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
ترتیب، قاعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستم
تصویر بیستم
عدد ترتیبی برای بیست آنکه یا آنچه در مرتبه بیست باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
((تِ))
ناپدید، معدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیستم
تصویر بیستم
((تُ))
دارای رتبه با شماره بیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
((کَ وِ تَ یا تِ))
غله کوفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
((تِ))
روش، طریقه، دستگاه، نظام، مدل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
سامانه
فرهنگ واژه فارسی سره