نیسته نیسته نابود، معدوم: (آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی بکرانه) (کسائی. لفا اق. 451) (در رشیدی: نیسته گشتم ز بس جفای زمانه) فرهنگ لغت هوشیار
نیسته نیسته نابود، معدوم، برای مِثال آس شدم زیر آسیای زمانه / نیسته خواهم شدن همی به کرانه (کسائی - ۵۸) فرهنگ فارسی عمید
نیسته نیسته نیست. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). معدوم. ناچیز. (آنندراج). نابود. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیست شود: آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی به کرانه. کسائی (از لغت فرس) لغت نامه دهخدا
نیستی نیستی عدم فنا: مقابل هستی: (ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وانگه برو که رستی از نیستی و هستی) (حافظ. 302)، بی چیزی فقر: (نیستی راست صابری شاکر در خدا داده حاتمی دگرست) فرهنگ لغت هوشیار